سری بازیهای Life is Strange با انتشار اولین نسخهی خود در سال ۲۰۱۵ به سرعت و سادگی تبدیل به مجموعهای محبوب بین طرفداران بازیهای داستانمحور شد. دو نسخهی قبلی بازی با در محوریت قرار دادن شخصیتی که دارای قدرتهای فرابشری است، به عمیقترین عوطف انسانی وارد میشدند و با کنکاش روابط بین انسانها و درگیر کردن مخاطب با انتخابهای حساس، تاثیر زیادی بر بازیکنان میگذاشتند. در این بازیها، قدرتهای فرابشری شخصیتها همیشه بهانهای بودند برای وارد کردن مخاطب به ماجراهایی عجیب و در نهایت تصمیمهایی به شدت سخت و انسانی.
حالا مدتی است که سومین نسخهی اصلی از این سری بازیها منتشر شده و برای اولین بار، استودیو Dontnod وظیفهی ساخت آن را بر عهده ندارد. این بار استودیو Deck Nine که نسخهی فرعی Before the Storm را ساخته بود، مسئولیت ساخت بازی را بر عهده گرفته است. این بازی که نه با عدد ۳ و با عنوان «رنگهای حقیقی» شناخته میشود، بیش از همیشه به عواطف و احساسات انسانی میپردازد. با بررسی بازی Life is Strange: True Colors همراه پیکسل آرتس باشید.
داستان این نسخه در مورد دختری به نام «الکس» است. الکس توانایی خاصی دارد و میتواند احساسات دیگران را به شکل تمام و کمال درک کند. میتواند دقیقاً ترس دیگران را حس کند، خشم آنها را با بند بند وجودش حس کند و در ذره ذرهی غم دیگران سهیم شود. همین ویژگی منحصربهفرد، در کنار مشکلات خانوادگی که به وقتش در بازی شرح داده میشود، منجر به اقامت هشت سالهی الکس در یک مرکز روانی میشود. داستان اما از جایی شروع میشود که برادر بزرگتر الکس، «گِیب» موفق میشود که تا خواهرش را پیدا کند و او را پیش خود رد شهرکی کوچک در کنار کوهستان بیاورد. شهرکی به نام Haven Spring. با رسیدن الکس به این شهرک و آشنایی با شخصیتهای دیگر، اتفاق تراژیکی رخ میدهد و در پی آن معمایی طرح میشود و حل کردن آن تبدیل میشود به هدف شخصیت اصلی و دوستانش. اما طبق فرمول همیشگی سری، این معما و همراهی شخصیتها با الکس بهانهای است تا در خلال این داستان، به کنکاش و جستجو در عواطف و روابط انسانی بپردازیم و دربارهی مفاهیمی بشنویم که میتوانند تعریفی بر انسان بودن باشند.
همین داستان و معما مرکزی آن اما به خوبی نوشته شده و بسیار خوب هم روایت میشود. در بازیهایی مثل همین بازی Life is Strange: True Colors داستان و روایت آن مهمترین بخش بازی هستند. در واقع مخاطبین این بازیها نه برای تجربهی چالشهای گیمپلی یا گرافیک خیرهکننده، بلکه برای تجربهی یک داستان جذاب به سراغ این بازیها میروند. سازندگان بازی هم با علم بر این موضوع، داستان جذابی را برای مخاطبین خود تدارک دیدهاند. داستانی پر از شخصیتهای پرداخت شده و جذاب، پیچشهای درست و به موقع و روایت خوب آن، نویسندگان و طراحان بازی را حسابی از این بخش سربلند میآورد.
با توجه به قدرت ویژهی الکس و ارتباط مستقیم آن با عواطف و احساسات، True Colors بیشتر از بازیهای قبلی سری به درون انسانها سر میزند. اگر در نسخههای اول و دوم بیشتر با درونیات پروتاگونیستهای داستان درگیر بودیم، اینبار بیشتر از احساسات الکس، با عواطف دیگران طرف هستیم.
در بازی با سه احساس مهم طرف هستیم. خشم، غم و ترس. هر کدام از این احساسات با رنگ خاصی نمایش داده میشود. الکس در طول بازی بارها با افرادی روبهرو میشود که با یکی از این احساسات درگیر است و الکس هم به آنان کمک میکند تا از این احساسات رها شوند. این ویژگی منحصربهفرد امکان دسترسی به بخشی از افکار افراد را نیز میدهد.
بخش عمدهی بازی در خیابان اصلی Haven Spring و ساختمانهای آن جریان دارد. شما باید در طول بازی که از پنج بخش مختلف تشکیل شده، در این محیط بگردید و در نتیجهی تعامل و گفتگو با دیگر شخصیتها، داستان بازی را جلو ببرید. این تعاملات معمولا به این شکل پیش میرود که الکس با یکی از ساکنان محله روبهرو میشود و در ادامه متوجه احساسات آن فرد میشود. سپس الکس تلاش میکند تا با بررسی محیط اطراف، علت آن احساسات را پیدا و فرد مذکور را آرام کند. به طور مثال، الکس در یکی از بخشهای بازی، با شخصیتی روبهرو میشود و متوجه میشود که آن فرد به شدت ترسیده است، الکس با بررسی محیط اطراف به این حقیقت پی میبرد که آن فرد در آستانهی درگیری کامل با بیماری آلزایمر است و چون نمیخواهد اطرافیان خود را نگران کند، این موضوع را پنهان کرده است. در اینجا الکس سعی میکند تا با صحبت با این فرد، وی را آرام کرده و به او کمک کند. این روند بارها در بازی تکرار میشود ولی سازندگان با کنترل خوبی اجازه نمیدهند تا این تکرار برای بازیکن ملالآور شود. هر بار که الکس با احساسات فردی درگیر میشود، دنیا را از چشمان او میبیند و همین ویژگی دست سازندگان را برای خلق لحظات انتزاعی و نمادگرا باز گذاشته و به آنها اجازه داده تا در محیطهای تکراری، تجربیات بصری جدیدی خلق کنند.
ویژگی مهم دیگری که در گیمپلی بازی قابل اشاره است، مینیگیمهای آن است. در بازی بارها با مینیگیمهای متنوعی روبهرو میشوید که حسابی حال و هوای بازی را تغییر میدهد. از رقابت سختی برای قهرمانی درد فوتبال دستی گرفته، تا مبارزه در یک ماموریت قرون وسطایی! البته با دیدن این میزان از خلاقیت سازندگان که تلاش کردهاند از موقعیتهای دراماتیک، مینیگیمهای سرگرمکننده بسازند، این گله در بازیکن به وجود میآید که چرا برای گیتار نواختن الکس مینیگیمی تدارک دیده نشده. موسیقی در این بازی، مثل نسخههای قبلی اهمیت زیادی دارد و شاهد قطعات زیبا و گوشنوازی در بازی هستیم. در این نسخه اما با شخصیتی طرف هستیم که خودش هم دستی بر آتش موسیقی دارد. گیتار میزند و میخواند. شخصاً دوست داشتم تا میتوانستیم لحظات گیتار زدن الکس را در قالب یک مینیگیم تجربه کنیم، نه تصاویری زیبا از محیط اطراف الکس.
همانطور که بالاتر خواندید، در بازی Life is Strange: True Colors شاهد قطعات زیبایی هستیم که به دقت انتخاب شدهاند و به شدت با فضای بازی هماهنگ هستند. میتوانم به شما اطمینان بدهم که احتمالا حتی یک قطعهی معمولی هم در بازی وجود ندارد و تک تک قطعات بازی برای بازیکن، به یاد ماندنی خواهد بود. بازی در بخش صداگذاری هم درخشان ظاهر میشود. هرکدام از گویندگان برای شخصیت خودشان سنگ تمام گذاشتهاند و چنان به این مدلهای گرافیکی جان بخشیدهاند که تنها شنیدن چند جمله کافیست تا آنها را به عنوان انسانهایی حقیقی بپذیریم و به آنها اهمیت بدهیم. این خروجی چیزی نیست که به راحتی به دست بیاید و نیازمند درک درست و عمیق گوینده از شخصیت است.
در مورد جلوههای بصری بازی نیز، با عنوان با کیفیتی طرف هستیم. در این مورد با یکی از هوشمندیهای تیم سازنده طرف هستیم. تیم توسعهی بازی با درک درست نیازهای بازی خود، میزان جزئیات گرافیکی را مشخص کردهاند. به طور مثال، در بازی نمایش اجزای چهرهی شخصیتها اهمیت بسیار زیادی دارد. اجزای چهرهی شخصیتها وظیفهی انتقال احساسات درونی آنها است و طراحی درست آن، میتواند تاثیر زیادی بر تجربهی نهایی بازیکن بگذارد. از طرفی دیگر، عمق میدان در بازی، یا بافتهای دیوارهای شهر، اهمیت زیادی ندارد. سازندگان با علم بر این موضوع زمان و دیگر منابع خود را روی موارد ضروری متمرکز کردهاند و نتیجهی نهایی بسیار دلنشین از آب درآمده. صورت شخصیتها بسیار پرجزئیات هستند و متناسب با لحن و احساساتشان تغییر میکند و انیمیشنهای بسیار خوبی هم برای شخصیتهای اصلی تدارک دیده شده. در کنار این موضوع، بازی از نظر هنری هم در بین بازیهای چشمنواز قرار میگیرد. شهرک Haven Spring بسیار زیبا است. پر است از ساختمانهای رنگی و زیبا که عموما با گلهایی زیبا تزئین شدهاند. البته اجرای بازی بار نرخ فریم ۳۰ و لودینگهای پرتعداد و طولانی برای عنوانی بین نسلی که در سال ۲۰۲۱ عرضه شده، بسیار عجیب است. بهتر بود تا سازندگان توجه بیشتری به بخش فنی بازی میکردند و استفادهی بیشتری از سختافزارهای جدید میبردند.
در نهایت، بازی Life is Strange: True Colors تجربهی خوبی را برای مخاطب خود به جا میگذارد. اگر از نسخههای قبلی این مجموعه لذت بردهاید، حتما از داستان الکس در Haven Spring هم لذت خواهید برد. بازی با داستانی خوب که با ریتم مناسبی روایت میشود و پر شده از شخصیتهای پرداختشده و جذاب، و انتخابهایی که تاثیر ملموسی دارند، میتواند طرفداران بازیهای ماجرایی مدرن را راضی کند و در نهایت به تجربهی خاطرهانگیزی تبدیل شود.
نقد و بررسی براساس نسخه ایکسباکس سری ایکس.
اگر از نسخههای قبلی این مجموعه لذت بردهاید، حتما از داستان الکس در Haven Spring هم لذت خواهید برد. بازی با داستانی خوب که با ریتم مناسبی روایت میشود و پر شده از شخصیتهای پرداختشده و جذاب، و انتخابهایی که تاثیر ملموسی دارند، میتواند طرفداران بازیهای ماجرایی مدرن را راضی کند و در نهایت به تجربهی خاطرهانگیزی تبدیل شود.
شخصیتپردازی عالی
گرافیک فنی و هنری خوب
موسیقیهای به یاد ماندنی
لودینگهای متعدد و طولانی
عدم امکان نواختن گیتار در بازی