سال ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۰ میلادی، بیماری طاعون یا مرگ سیاه (Black Death) جان بسیاری از مردم جهان را گرفت. تخمین زده میشود که ۲۵ میلیون از جمعیت اروپای (نزدیک به یک سوم) آن دوران، توسط این بیماری کشته شدند. همین تعداد هم برای آسیا تخمین زده میشود و گفته میشود که حتی در ایران، یک سوم جمعیت به علت این بیماری ناشناخته مردند. گفته میشود موشها از عاملین اصلی انتقال این بیماری بودند. داستان A Plague Tale: Innocence هم در این دوران تاریک بشریت رقم میخورد که بقا برای زندگی به اوج خود رسیده است.
داستان A Plague Tale: Innocence در سال ۱۳۴۹ و دو سال بعد از شیوع بیماری در فرانسه اتفاق میافتد. در این بازی با خانواده De Rune آشنا میشویم که یکی از خانوادههای اصیل فرانسوی هستند. آمیسیا (Amicia) دختر ۱۵ ساله خانواده است که به یکباره به خانهی آنها توسط گروهی به نام Inquisition حمله میشود و پدر و مادر او را به قتل میرسانند. حالا او وظیفه دارد تا برادر ۵ ساله و بیمار خود هیوگو(Hugo) را فراری دهد. اما آمیسیا تا به حال اجازه نداشته تا با برادرش (به دلیل بیماری که دارد) در ارتباط باشد، بنابراین چگونه میتواند از این بار سنگین محافظت از برادری که در ادامه او را مسبب یتیم شدن خود هم میداند، بربیاید؟
در واقع A Plague tale: Innocence علاوه بر نشان دادن فضای تاریک و بیمارگونهای که حاکم بر آن دوران شده، خواسته تا فضای تاریک رابطهها را هم برای ما ایجاد کند. رابطه برادر و خواهری یا روابط دوستانهای که در طول بازی و در فضای تاریک آن شاهد هستیم همگی ما را از یک چیز میترسانند: مرگ. بیشتر ما از مرگ نزدیکان بیشتر از مرگ خودمان واهمه داریم. تصور مرگ کسانی که دوستشان داریم و اهمیت میدهیم شاید از بزرگترین ترسهای ما باشد. بازی با استفاده از همین ترس سعی میکند ما را بیشتر به آمیسیا و هیوگو نزدیک کند. دو یتیم در دنیایی تاریک و پر از دشمن انسانی و حیوانی که به جز یکدگیر کس دیگری را ندارند و باید برای بقا بجنگند. در واقع این حس ترس که هر لحظه ممکن است یکی از این دو را به آغوش مرگ راهنمایی کنیم همیشه با ما همراه است و این بزرگترین نقطه قوت بازی است.
آمیسیا شخصیت اول بازی است که مهارت بالایی در تیراندازی با قلابسنگ دارد. به این ترتیب با کمک قلابسنگ آمیسیا و به لطف سیستم آتواِیم بازی میتوان سربازان Inquisition را از پا درآورد. اما خود بازی بیشتر شما را متمایل به مخفیکاری میکند تا این که دشمنان را بکشید. مخفیکاری بازی ساده است اما به این معنی نیست که چالش نداشته باشد. در بیشتر اوقات باید دشمنان را به یک سمت گمراه کنید تا بتوانید با استفاده از گمراهی او از منطقه رد شوید و خود را به منطقه بعدی برسانید. اما در اکثر مراحل هیوگو همراه شما است و به شما چسبیده است. البته چسبیدن هیوگو به شما موجب کندی نمیشود و بازی به خوبی به شما القا میکند که در حقیقت کنترل یک شخص را در اختیار دارید. یعنی محدودیتی در سرعت و حرکات وجود ندارد. با این وجود میتوانید با دیپد پایین هیوگو را از خود جدا کنید تا بتوانید استراتژیهای متفاوتی در موقعیتهای مختلف بچینید و یا حتی او را بفرستید تا در حل معماها و مثلا فشردن کلید خاصی که نیازمند دو نفر است به شما کمک کند( شاید این قسمت بسیار ما را به یاد حل معماهای Brothers: a Tale of Two Sons بیندازد). در کنار مخفیکاری و کشتن مستقیم دشمنان، استراتژیهای دیگری هم با پیشروی در بازی باز میشوند. مثلا در محیط بازی موشهای بیمار بسیاری وجود دارند که در کمین انسانها هستند؛ اما بزرگترین دشمن آنها آتش است. سربازان هم مشعلهایی با خود حمل میکنند تا این موشها را از خود دور کنند. بنابراین با زدن این مشعلها یا خاموش کردنشان میتوان آنها را تبدیل به غذای موشها کرد. این مکانیسم به صورت برعکس هم وجود دارد. روشن کردن شعله برای دور کردن موشها که مربوط به قسمت دوم گیمپلی بازی میشود. پس غیر از فرار کردن از دست سربازان، شما باید فکری برای موشهایی بکنید که در مسیرتان وجود دارند. این کار با روشن کردن شعله، پرت کردن حواس آنها به یک جسد مرده یا سربازان دشمن ایجاد میشود. پایه بیشتر معماهای بازی هم همین است: تغییر دادن مسیر موشها.
بزرگترین اشکالی که میتوان به بازی گرفت، گیمپلی و مراحلی است که بعضی اوقات بیش از حد ساده میشوند و حتی در موقعیتهایی به نظر میرسد که بازی دست شما را میگیرد و راهنماییهای زیادی میکند. مثلا هر زمان که جعبه زره وجود دارد، خود به خود میدانیم که باید به آن سنگ بزنیم تا حواس دشمن پرت شود، یا هر زمان که موشها در یک مکان جمع شدهاند باید به دنبال منبع روشنایی در نزدیکی بگردیم. حتی متریالهایی که برای انجام بعضی کارها نیاز است، قبل از هر مرحلهای به شما داده میشود و میدانید که با آنها باید چه چیزی بسازید و چگونه مرحله را رد کنید و نیازی به صرفهجویی و برنامهریزی برای متریالها حس نمیشود. با تمام این موارد، باز هم بازی کمی توانسته این مشکلات را با القای حس ترس و بقا از طریق حرکات و گفتوگوها و حتی نفس نفس زدنهای آمیسیا به بازیکن، رفع کند. به صورتی که برای سادهترین مراحل و مخفیکاریها، نیاز به فکر کردن و چیدن استراتژی در درونمان ایجاد میشود تا مبادا این خواهر و برادر را به کشتن دهیم.
سخن نهایی
A Plague Tale: Innocence بدون شک از بهترین بازیهای امسال و شاید از بهترین بازیهای داستانمحور است. بازی به خوبی ما را در دوران تاریک قرون وسطا و فراگیر شدن طاعون قرار میدهد و سرنوشت دو یتیمی را در اختیارمان میگذارد که در جستجوی بقا هستند. با وجود ساده بودن معماها و گیمپلی، این ترس از کشته شدن آمیسیا و هیوگو و روایت بازی است که آن را به یادماندنی میکند.
A Plague Tale: Innocence بدون شک از بهترین بازیهای امسال و شاید از بهترین بازیهای داستانمحور است. بازی به خوبی ما را در دوران تاریک قرون وسطا و فراگیر شدن طاعون قرار میدهد و سرنوشت دو یتیمی را در اختیارمان میگذارد که در جستجوی بقا هستند. با وجود ساده بودن معماها و گیمپلی، این ترس از کشته شدن آمیسیا و هیوگو و روایت بازی است که آن را به یادماندنی میکند.