پیش از این، در اولین شماره مطالب گنجهای فراموش شده (در مورد بازی Alien Isolation)، مقداری به مقوله اقتباس در بازیهای ویدیویی پرداخته بودیم، اما امروز نیز در سومین شماره از این سری مطالب، به بررسی نمونه اقتباسی فوقالعاده دیگری خواهیم پرداخت.
Spec Ops: The Line (اقتباس شده از کتاب دل تاریکی به قلم جوزف کنراد)، با وفاداری به منبع اصلی اقتباس، اما در عین حال با روایتی متفاوت و تازه، اثری خوشساخت و به یاد ماندنی از خود به جای میگذارد. با پیکسل آرتس همراه باشید تا نگاهی به این عنوان داشته باشیم.
Spec Ops The Line، داستان نیروهای آمریکایی در پی نجات زنرالی، در قلب آسمانخراشهای شهر دوبی، که اکنون به دلیل طوفانهای بیامان شن، به ویرانهای غیر قابل سکونت تبدیل شده را دنبال میکند. در تمام طول مسیر، هیچ شناختی از فردی که برای نجات او تلاش میکنید، پیدا نخواهید کرد. همین موضوع باعث میشود که بارها با اعضای جوخه خود درگیر شوید و به هدف نهایی خود شک کنید؛ اما مشکل اصلی وقتی پیش میآید که بازی سعی میکند شما را به نتیجه :(همه افرادی که در راه هدف خود به قتل میرسانید، لزوما افراد بدی نیستند!) برساند. اما داستان به همین نکته کوچک کفایت نمیکند و بارها شما را در شرایطی قرار میدهد که خواسته و یا ناخواسته، مجبور به کشتن هموطنان نظامی خود و یا افراد عادی و غیر نظامی خواهید شد.
اما مشت آخر را زمانی از داستان بازی دریافت میکنید که مساحت زیادی را با بمبهای فسفری بمبباران میکنید، اما بعد از انجام بمبباران متوجه میشوید که در واقع تعداد بسیار زیادی از مردم عادی، از زن و کودک گرفته تا پیر و بزرگسال را به فجیعترین شکل ممکن، مورد هدف قرار دادهاید.
Spec Ops The Line، یک نقد تمام عیار به تمام عناوین شوتر اخیر است، شوترهای بی مغزی که هدف شما را والاترین و مقدسترین مقصود جهان نشان میدهند و هیچ اهمیتی برای قطاری از دشمنانی که کشتهاید، قائل نیستند و در نهایت، با اینکه دریایی از خون را به راه انداختهاید، اما شما را به عنوان قهرمان جریان معرفی میکنند. Spec Ops The Line، دقیقا همین دیدگاه را به باد انتقاد میگیرد و با کشتن هر نفر، حس عذاب وجدان را به شما وارد میکند، اما هیچوقت به طور مستقیم به شما خردهای نمیگیرد، حتی در قسمتهای پایانی، زمانی که یکی از همرزمانتان توسط مردم خشمگین اعدام میشود، دست شما را در قتل عام مردم باز میگذارد. اما بازی هر از چندگاهی، بعد از هر عملی که انجام میدهید، کنایههای شفافی به شما میزند که باعث میشود چند دقیقهای در اعمالی که انجام دادهاید، تامل کنید.
هر ثانیهای که به پایان نزدیک میشوید، پوچ بودن اهداف و کارهایی که انجام دادهاید، بیشتر محرز میشود تا در نهایت با چهار اندینگ فوقالعاده مواجه خواهید شد. اندینگهایی که تمام کارهایتان را از جلوی چشمتان عبور میده و هر آن شما را بابت حس قهرمان بودنی که از شوترهای قبلی به دوش میکشید، تحقیر میکند و در آخر حق انتخاب را به شما میدهد که به همان هیولایی که داستان شما را به سمت آن سوق داده است، تبدیل شوید و یا با انتحار، این کابوس را به اتمام برسانید؛ اما Spec Ops The Line حتی در یکی از پایانها نیز ثابت میکند که شما نه تنها قهرمانی پاک و خوب، بلکه حتی هیولایی مخوف و شکستناپذیر هم نیستید!
شاید با شنیدن نام شهر دوبی در داستان Spec Ops The Line، توقع آرمان شهری با آسمانخراشهای مرتفع و اتوبانهای پر تردد را داشته باشید، اما شهر، مملو از شنهای بیشماری است که آن را به مکانی غیر قابل سکونت و کابوسی براس ساکنان آن تبدیل کرده است.
فضاسازی شهر، به طرز فوقالعادهای از کار درآمده و با اینکه تا انتهای بازی، چیزی جز شن زرد رنگ دیده نمیشود، اما امکان ندارد که بتوانید ایرادی به محیط و فضاسازی بازی وارد کنید، اما بدون شک عنوان پر ایراد ترین بخش Spec ops The Line، به گیمپلی آن میرسد، گیمپلیی همراه با تاخیر، سرشار از ایرادات فنی و همراه با مکانیکهای تکراری. تمام گیمپلی ۷،۸ ساعته Spec Ops The Line، در جمع کردن انواع نارنجکها و چند سلاح محدود و انگشتشمار خلاصه میشود و حتی موسیقی فوقالعاده بازی در صحنههای اکشن نیر کمک چندانی به قابل تحمل شدن آن نمیکند. علاوه بر همه اینها، واکنشپذیری افتضاح دوربین سوم شخص بازی را نیز به کلکسیون اشتباهات گیمپلی اضافه کنید.
در آخر، Spec Ops The Line، عنوانی است متفاوت با هر شوتری که تا به حال تجربه کردهاید، عنوانی که دید شما را به مقولههای بسیاری تغییر میدهد و با روند فوقالعاده و پایانهای شاهکار، تا مدتها شما را به فکر وا میدارد. علاوه بر این، Spec Ops The Line، با تصمیمگیریهای متعددی که به عهده شما میگذارد، فرصتی برای تامل در تصمیماتی که گرفتهاید را اعطا میکند. Spec Ops The Line را میتوان جزو یکی دیگر از برترین اقتباسهای تاریخ ویدیوگیم به حساب آورد و در اگر همچنان آن را تجربه نکردهاید، پا به روی شنها و بیابانهای شهر بگذارید و خود را در یک تست خودشناسی ۷،۸ ساعتی، رها کنید!
خیلی هم خوب
عالی