بررسی و تحلیل داستان بازی Assassin’s Creed: Valhalla
و تاثیر آن بر ادامه داستان اصلی سری
در ابتدا باید بگویم که داستان سه شماره اخیر سری بازیهای Assassin’s Creed (بگذارید اسم آن را سه گانه لیلا بگذاریم) برای بسیاری از طرفداران قدیمی این سری ناامیدکننده بوده است. دلایل آن نیاز به مقاله دیگری دارد اما به صورت کوتاه باید گفت که این سهگانه فاصله خود را نسبت به نسخههای پیشین خود به قدری زیاد کرد که حالا ارتباط دادن آن با روایت اصلی که پیشتر تلاش در تعریف کردن آن داشت تبدیل به کار سختی شده است. به عقیده من برای این سری بازی، دیگر نباید تلاش کرد تا داستان آن را با وقایع واقعی تاریخ مرتبط کرد و آن را یک اثر تخیلی جدا دانست.
اما حالا که Assassin’s Creed: Valhalla عرضه شده، باید گفت که حداقل این نسخه توانسته داستان اصلی سری را جلو ببرد و بالاخره بعد از سالها، طرفداران شاهد ورود به مرحله جدیدی از تقابل اساسینها و تمپلارها شدهاند. با بررسی و تحلیل داستان بازی Assassin’s Creed: Valhalla همراه با پیکسلآرتس شوید.
طبیعتا این مقاله همانطور که از عنوان آن پیدا است، داستان و پایان AC:Valhalla را لو میدهد و اگر علاقه به تجربه این عنوان دارید، پیشنهاد میکنیم از خواندن ادامه مطالب خودداری کنید.
اتزیو: «شما… خدا هستید»
مینروا: «نه. خدا نیستیم. ما فقط… قبل (از شما) آمدیم.»
قبل از هرچیز اگر با ایسوها(Isu) در دنیای سری Assassin’s Creed آشنا نیستید باید با ماهیت آنها آشنا شوید. ایسوها موجودات شبیه به انسان بودند که در کره زمین زندگی میکردند و تکنولوژی و فناوری بسیار فراتر از انسانهای زمان حال داشتند. ایسوها به قدری به تکنولوژی بالایی دست پیدا کردند که Pieces of Eden و سلاحهایی را تولید کردند که آنها را تبدیل به قدرتمندترین موجودات کهکشان میکرد. حتی گونه انسانها هم ساخته ایسوها بود و آنها در یک جنگ طولانی با انسانها به رهبری دو انسان انقلابی به نامهای «آدم و حوا» بودند. آدم و حوا قصد داشتند تا بشریت را از بردگی ایسوها نجات دهند. در نهایت فاجعه بزرگی که پیشبینی شده بود رخ داد و ایسوها و انسانها نابود شدند اما برخی از ایسوها به طریق مختلف توانستند تمدن خود را در تاریخ ثبت کنند. در سهگانه اتزیو با مینروا، آیتا (Aita) و جونو (Juno) تمدن ایسوها و موجودات هوشمند قبل از انسانهای کنونی را دیدیم و سرنوشت آنها مشخص شد. حال در سهگانه جدید، پس از نسخه سوم که AC:Valhalla باشد، گذشته ایسوها و نقششان در تعیین سرنوشت انسانهای زمان حال واضحتر شده است.
هاوی: «هیچکس حق ندارد با ما بیاید. مخصوصا لوکی.»
اگر بازی را تمام کرده باشید حتما قسمت داستانی افسانههای اسکاندیناوی آن را تجربه کردهاید. این قسمت را باید با صحبت کردن با والکا و انجام ماموریتهایش فعال کنید تا بتوانید با خوردن معجونی به دنیای آزگارد سفر کنید و در نقش هاوی (اودین) سرنوشت ازگاردینها و یوتِنها را ببینید. حقیقتا ترجیح خودم این بود که این بخش از بازی به عنوان اِپیلوگ معرفی شود و پس از اتمام داستان اصلی این بخش را تجربه کنیم چرا که به نظرم انجام آن قبل از ادامه دادن داستان اصلی منجر به لو دادن پیچش اصلی داستان شده است. مخصوصا که صداپیشههای شخصیتهای اصلی شدیدا نکته اصلی این آرک داستانی را لو میدهند.
ما در سفر به ازگارد و در نقش هاوی (Havi) یک پیشگویی از اتمام دنیا و رگناراک (Ragnarök) میشنویم. این باعث میشود هاوی تلاش کند تا به هر قیمت از رگناراک جلوگیری کند. این تلاش سبب همکاری با شخصی به نام سازنده (Builder) برای ساخت یک دیوار دفاعی برای مقابله با ساکنان یوتنهایم (jotunheimen) میشود. این تلاش نتیجه عکس میدهد و مجبور به کشتن سازنده میشویم. در ادامه گرگی را پیدا میکنیم که در پیشگوییها گفته شده بود هاوی را میکشد. این گرگ را به دلیل التماسهای لوکی (Loki) در قفس میاندازیم. سپس به یوتنهایم میرویم تا بتوانیم ساخته ناتمام سازنده را با یک مایع جادویی به اتمام برسانیم و از سرنوشت شومی که پیشگویی شده جلوگیری کنیم اما با صحبتهای میمیر (Mímir) متوجه میشویم که این مایع میتواند ما را از سرنوشت شوم رگناراک نجات دهد و در یک تاریخ دیگر و در یک جسم دیگر به زندگی برگردیم. در این بین متوجه میشویم که نام گرگ ذکر شده فنریر (Fenrir) است و لوکی اقرار میکند که این گرگ پسر او است. با بازگشت به ازگارد سعی در قفل و زنجیر کردن این گرگ با یک طناب جادویی میکنیم اما هزینه آن قطع شدن دست تیر (Tyr) است. صحنه نهایی هم به ما نشان میدهد که چطور در زمان نابودی دنیا و رگناراک، همراه با باقی خدایان از جمله تیر و ثور (Thor) نوشیدنی را مینوشیم.
اما معنی این آرک داستانی و ارتباط آن با دنیای Assassin’s Creed چیست؟ اگر با افسانههای اسکاندیناوی آشنا بوده باشید، پس میدانید که این اتفاقات با روایتهای مشابه ذکر شده است. به این ترتیب از نقشه لوکی خبر داشتید و از نقش فنریر و اودین در سرنوشت آزگارد باخبر بودید. پس دیدن این تصاویر چه ارتباطی با داستان ایوور و داستان زمان حال دارد؟
سیگرد: «من یک خدا هستم ایوور!»
در آرک داستانی اصلی والهالا، ما با سیگرد به انگلستان سفر میکنیم تا افتخار از دست رفته را به قبیله برگردانیم. اما در این بین سیگرد از ایوور جدا میشود و با بسیم (Basim) به دنبال اهداف ناشناخته میروند. بعدا متوجه میشویم که هدف سیگرد تغییر کرده و او حالا به دنبال قدرتی ناشناخته است. زنی به نام فولکه (Fulke) را پیدا میکنیم که سیگرد تصور دارد میتواند با استفاده از او معنای رویاهایش را درک کند و به قدرت درونیاش دست پیدا کند. اما فولکه عضوی از Order of the Ancients (گروه قبل از شکلگیری تمپلارها با همان آرمانها) از آب در میآید و سیگرد را شکنجه میدهد تا بتواند با استفاده از سیگرد به سازمان قدرتی پیشبینی نشده ببخشد. ما سیگرد را نجات میدهیم اما او حالا تغییر کرده. سیگرد ما را به نروژ برمیگرداند تا به غاری که در رویاهایش دیده برویم. با رفتن به غار متوجه یک تکنولوژی پیشرفته در آن جا میشویم. سیگرد ادعا میکند که این کامپیوتر پیشرفته را در رویاهایش دیده. دستگاه را فعال میکند و خودش و ایوور به آن وصل میشوند. با وصل شدن به دستگاه وارد فضایی رویایی میشویم که به نظر همان والهالا است. والهالایی که قول شادی و جشن و جنگ میداد حالا محقق شده. اما ایوور متوجه میشود که این رویایی بیش نیست و سیگرد را مجاب میکند تا خودشان را از این فضا رها کنند و پیش قبیلهشان برگردند.
اودین: «با من خرد داری! افتخار داری! قدرت داری! دیگه چی بیشتر از این نیاز داری؟»
ایوور: «هر چیز دیگهای!»
در ابتدای بازی متوجه رویاهای ایوور (Eivor) میشویم که متوجه معنای آنها نیست. ایوور مرتب اودین را در خیالها و رویاهایش میبیند، مخصوصا موقعی که قرار است تصمیم مهمی بگیرد. اما ایوور سعی در پس زدن اودین میکند چرا که ذات اودین خبیث است در حالی که شخصیت ایوور در جستجوی افتخار است. برداشتم این است که در انتهای بازی، پس از این که ایوور تصمیم میگیرد که از دستگاه خارج شود، اودین جلوی او را میگیرد و سعی میکند ناخودآگاه او را تسخیر کند. اما ایوور با او مبارزه میکند و خانواده و دوستانش را به قدرت و خردی که اودین قولش را داده، ترجیح میدهد. ایوور با این کار اودین را در اعماق ذهنش حبس میکند.
با این استدلال میتوان دلیل رفتارهای بسیم و سیگرد را متوجه شویم. اگر با اتمام بازی و تا اینجای خواندن مقاله متوجه نشدهاید، باید گفت که بسیم تناسخی (reincarnation) از لوکی، سیگرد تناسخی از تیر و ایوور تناسخی از اودین است. همانگونه که بقیه شخصیتهای بازی هم نشانههایی از باقی ایسوها از خودشان نشان میدهند. مثلا بازی نشانههایی به ما میدهد که هالفدان (Halfdan) تناسخی از ثور (Thor) است. اما مفهوم این تناسخها چیست؟ این را با از بین بردن باقی افراد The Order of the Ancient و دیدن کاتسین نهایی متوجه میشویم.
اودین: «هیچکس حق ندارد با ما بیاید. مخصوصا لوکی.»
در این کاتسین نسخه اصلی اتفاقات زمان ایسوها را میبینیم. این در حقیقت خاطرات لوکی است. دوران ایسوها به پایان رسیده و حالا ایسوها و به خصوص اودین سعی دارد با استفاده از تکنولوژی که در اختیار دارند در زمانهای بعد هم زندگی کنند و از مرگ غیر قابل اجتنابشان جلوگیری کنند. حتی جسم بچههایی دیده میشود که به نظر قرار است اولین تناسخ باشند. در انتهای کات سین میبینیم که بسیم یکی از ایسوها را میکشد و به قصد انتقام از اودین، ناخودآگاهش را به نسلهای بعدی انتقال میدهد تا در یک جسم دیگر دوباره متولد شود.
با دیدن این کاتسین روشن میشود که چه اتفاقی برای ایسوها افتاد. آنها ژنهای خود را به قرنهای بعدی منتقل کرده و در جسم انسانها زندگی کردند. ایوور تناسخی از اودین بود اما او را پس زد و نگذاشت اودین به او چیره شود. سیگرد تناسخی از تیر بود و سعی داشت تا خود واقعیاش را پیدا کند اما به کمک ایوور به درک بهتری از خودش دست پیدا کرد. اما بسیم به نظر میرسد خودش را تسلیم لوکی کرد. حالا در ابتدای بازی بسیم/لوکی که از این موضوع تناسخ و انتقال ناخودآگاه خبر دارد، فکر میکند که سیگرد همان اودین است و بنابراین سعی میکند تا از او انتقام بگیرد اما متوجه میشود که تناسخ اودین کسی نیست جز ایوور. در نهایت سعی در کشتن سیگرد و ایوور میکند اما ناموفق میماند و در دستگاه، حبس میشود.
به عقیده من، آرک داستانی آزگارد بر اساس افسانههایی بوده که ایوور (و خود ما) از اودین و بقیه خدایان میشنیده و ذهنش وقایع را به این صورت درآورده. اما در حقیقت اودین و بقیه ایسوها تمدنی پیشرفته بودند که سعی داشتند از پایان خودشان جلوگیری کنند و داستانشان به عنوان خدایان در تاریخ ماند. تمام وقایعی که در آزگارد دیدیم به حقیقت پیوستند، اما به شکل دیگر. یعنی سازندهای دستگاهی برای دفاع سرزمین ایسوها ساخت اما آن را تکمیل نکرد. اودین به سرزمین دیگر (که احتمالا به جای یوتنهایم، همان آتلانتا است که در AC: Odyssey دیدیم) سفر میکند تا دستگاه را تکمیل کند و از طریق این کامپیوتر پیشرفته زنده بماند و از پاک شدن وجود خود و بقیه ایسوهای برتر جلوگیری کند. اودین واقعا پسر لوکی را زندانی کرد و یا کشت و به همین دلیل لوکیِ ایسو به دنبال انتقام از او است.
The Reader: «خوشحالم که بالاخره باهات ملاقات کردم.»
لیلا در زمان حال به نروژ میرود تا دستگاه را پیدا کند و با کند کردن فعالیت آن از پایان دنیا جلوگیری کند. اما با این کار و دست زدن به وسیلهای ملقب به سیب بهشتی، لوکی/بسیم را از انحصار دستگاه آزاد میکند. اما لیلا در دستگاه و درفضایی به نام Grey حبث میشود و جسمش بدون عصا نمیتواند زنده بماند. با این حساب میتوان نتیجه گرفت که این آخرین باری است که در نقش لیلا بازی کردهایم. سپس لیلا تصمیم میگیرد که داخل دستگاه بماند و همراه با کسی به نام The Reader تایملاینی پیدا کند که اجازه ادامه حیات به بشریت بدهد. صداپیشه The Reader همان صداپیشه دزموند مایلز در قسمتهای اولیه سری است (نولان نورث( بنابراین این حدس قوی زده میشود که این شخص همان دزموند مایلز است. به هر ترتیب لیلا پیشنهاد میدهد تا تایملاینی را بررسی کنند که در آن دزموند مایلز در سال ۲۰۱۲ موفق به جلوگیری از پایان دنیا نشد و با این حال به روشی بشریت توانسته زنده بماند و از نو شروع کند. The Reader از این پیشنهاد استقبال میکند و آنها شروع به بررسی تایملاین میکنند.
بسیم/لوکی: «دوست دارم با ویلیام مایلز ملاقات کنم. ممکنه اون رو پیش من بیارین؟»
در حقیقت این لوکی است که جای قبر ایوور را از طریق اتصال دستگاه به اینترنت دنیای امروزی به لیلا اطلاع میدهد و او را در این مسیر هدایت میکند تا بتواند با این نقشه، خودش را از دستگاه نجات دهد. لوکی با استفاده از عصای جادویی که لیلا آورده بود (و در AC:Odyssey آن را پیدا کردیم) نیروی جوانیاش را احیا میکند. بنابراین متوجه میشویم که پیدا کردن عصا توسط لیلا هم نقشه بسیم بوده است. در ادامه میبینیم که لوکی با اساسینهای زمان حال است و معلوم نیست که این بار قصدش چیست اما درخواست ملاقات با ویلیام مایلز (پدر دزموند و رئیس اساسینها) میکند. آیا ممکن است که باز هم به دنبال انتقام از اودین باشد و اودینِ ایسو در زمان حال هم حضور داشته باشد؟
باز هم طبق سنت این سری، سوالهای بیشتری با AC: Valhalla ایجاد شدند. اما مهم این است که ما وارد دوران جدیدی از داستان اصلی بازی شدیم و احتمالا در نسخه بعدی با توجه به سرنوشت لیلا، با قهرمان جدیدی آشنا میشویم. ممکن است حتی بخشی از جوابهایمان را در DLCهای Valhalla ببینیم، اما حداقل این را میدانیم که یک عصای قدرتمند در دستان یک ایسو است، و این نمیتواند نشانه خوبی چه برای اساسینها و چه برای تمپلارها باشد.
یک مقاله جذاب دیگه از یکی از بهترین وب سایت های گیم ایران من واقعا از رویکردتون که خبر نمیرین و فقط مقالات جذاب میگذارید لذت میبرم از زمانی با وب سایت پیکسل ارتس اشنا شدم مثل بچه هایی که ابنبات دیدن هرروز میام و چند مقاله رو باز میکنم و مطالعه میکنم و کلی مقاله سیو شده دارم که دراینده مطالعه کنم با تشکر از شما و فعالیت عالی تون ادامه بدید قوی