بررسی بازی Kingdom Hearts 3
سری Kingdom Hearts پس از سیزده سال دوباره برگشته تا ماجراجوییهای دیگری از سورا، گوفی و دانولد به همراه شخصیتهای محبوب دیزنی را تعریف کند. اما اکنون که در سال ۲۰۱۹ به سر میبریم، Kingdom Hearts 3 چگونه توانسته در جذب مخاطب امروزی عمل کند؟
بگذارید بدون هیچ حرف دیگری برویم سراغ داستانی که در Kingdom Hearts 3 با آن روبرو هستیم. اول از همه باید گفت که داستان این سری که در شمارههای قبل وجود داشت، بسیار پیچیده و پر از شخصیتهای گوناگون هستند که گیجکننده هستند. اما در منوی بازی، سازندگان برایتان مجموعهای کوتاه از وقایع بازیهای پیشین را آماده کردهاند تا بتوانید با آمادگی به سروقت نسخه سوم بروید. اما مسئله اینجا است، به قدری داستان این سری پیچیده و گنگ است که دیدن این یادآوریها احتمالا شما را در جریان کلی داستان قرار خواهد داد و نه بیشتر. در هر صورت، داستان نسخه سوم از جایی شروع میشود که سورا به دنبال قدرت گمشدهاش که «قدرت بیداری» یا Power of Waking نام دارد، ماجراجوییهایش را به همراه دوستان وفادارش یعنی گوفی و دانولد شروع میکند. سورا به دنیاهای مختلف سفر میکند تا شاید بتواند قدرت خود را به دست بیاورد و توان مقابله با آنتاگونیست داستان یعنی زهونارت (Xehonart) را پیدا کند. زهونارت میخواهد با استفاده از نیروی تاریکی دنیایی تازه که خودش مناسب میبیند را درست کند.
بازی توانسته به لطف شخصیتهای دیزنی و پیکسار، تنوع خوبی ایجاد کند. اولین دنیایی که به آن سفر میکنیم المپیوس یا همان دنیای هرکول است. سورا در این دنیا به هرکول کمک میکند تا هیدس(Hades) را شکست دهد. در بقیه دنیاها هم سورا و دوستانش همین نقش را دارند. در واقع بازی داستانهای مختلف دیزنی را به حالتی روایت میکند که سورا هم در پسزمینه آن نقشی ایفا کند. شاید دیدن این صحنهها در وهله اول جذاب و نوستالژی باشد اما پس از مدتی تکراری و قابل پیشبینی بودن آن، فقط باعث خستهکننده شدن بازی میشود. مشکل دیگر داستان این است که شما تا ۵ ساعت پایانی بازی، هیچ چیزی از ادامه داستان سری نمیفهمید و سورا قبل از این برهه، فقط در حال گردش در دنیاها و شکست دادن آدم بدها است. بعد از هر دنیا هم یک سری آدمهای شیکپوش با کتهای چرمی میآیند تا به شما یادآوری کنند که اصلا ماموریتتان چه بوده است. سورا ، شخصیتی معرفی میشود که یک هدف مهم یعنی پیدا کردن قدرت بیداری دارد، اما چنین شخصیتی را ما نمیبینیم که نگران وضعیت دنیا و دوستان اسیر شده خودش باشد. در واقع، سورا بیشتر یک شخصیت کارتونی خندان برایمان جلوه میکند که همیشه شاد است و در مسیرش دشمنان کوچک و بزرگ را به کمک دوستان جدیدی که پیدا میکند از بین میبرد.
تصورم این است که سازندگان تنها به دنبال این بودهاند که بخش عظیمی از بازی را صرف تعامل با شخصیتهای محبوب مثل وودی و باز از Toy story، راپانزل، جک اسپارو از دزدان دریایی کاراییب و غیره کنند تا این که بیشتر به جذابیت و پیوستگی بازی فکر کنند. حقیقت این است که این جذابیت تا اواسط بازی وجود دارد اما بعد از مدتی ممکن است از خودتان سوال بپرسید که همه این کارها برای چه است؟ به این صورت انجام چند دنیای آخر کمی غیر قابل تحمل میشود. داستان دنیاها حتی به اندازه انیمیشنها و فیلمها هم کشش ندارد که به دلیل شخصیتهای نچسب و رباتمانند آن است. مثلا یکی از انیمیشنهای مورد علاقه من Toy Story است. اما آنقدر صداگذاری وودی بد، نچسب و بیروح است که اصلا دوست نداشتم دیالوگ دیگری از او در بازی بشنوم. این قضیه برای حداقل ۸۰ درصد شخصیتهای بازی صدق میکند. شخصیتهایی مثل ریکو و میکی در ماجراجوییهایی که با هم دارند، شبیه دو ربات با همدیگر صحبت میکنند که جزئیاتی را با همدیگر در میان میگذارند که فقط باعث خمیازه میشود. این جزئیات که در موقعیتهای مختلف بازی میبینیم به صورت مستقیم هم نیست که عذاب آن را بیشتر میکند. در سی و خرده ساعتی که بازی را انجام دادم، بالای ۲۵ ساعت در دنیاهای مختلف بودم. اما همانطور که اشاره شد، پیوستگی بین داستان اصلی بازی و چیزی که تجربه میکنیم وجود ندارد و بازی سعی دارد با چند میانپرده طولانی و خستهکننده این خلا را از بین ببرد تا ما را فقط در جریان بگذارد که در پایان قرار است چه اتفاقی بیفتد و برایش آماده باشیم. اما همین پایانی که بازی وعدهاش را میدهد، نمیتواند جوابگوی سوالات ما از داستان باشد و به کلیشهترین حالت ممکن تمام میشود.
با تمام این موارد، گیمپلی بازی جذاب است. شما دارای کیبلید(Keyblade) هستید که در واقع تنها اسلحه مبارزه با نیروی تاریکی است. این کیبلیدها غیر از حالت ضربه اصلی خودشان، تا دو حالت دیگر هم میتوانند داشته باشد که باید آنها را در طول مبارزه باز کنید. مثلا با زدن دشمنان، یک خط بار پر میشود که با کامل شدن آن شما کیبلید را به فاز بعدی میبرید و به همین ترتیب به فاز سوم. هر کیبلید قابلیت مخصوص به خودش را دارد. یک کیبلید تبدیل به سپر، یک کیبلید تبدیل به یویو، یک کیبلید تبدیل به نیزه و یک کیبلید تبدیل به یک چکش میشود. این تنوع کیبلیدها جذابیت مبارزات را بیشتر کرده چرا که میتوان سه کیبلید را در هنگام مبارزه حمل کرد و در هرجا که میخواهید از هرکدام استفاده کنید. هر کیبلید هم یک قدرت نهایی یا آلتیمیت مخصوص خودش را دارد که با زدن کلید Y یا مثلث آن را فعال میکنید. کلید Y یا مثلث، کار قدرت جانبی شما را ایفا میکنند. مثلا در هنگام مبارزه، گوفی یا دانولد به کمک شما میآیند و با فشردن این دکمه میتوانید حرکات جالبی بکنید. یک سری قدرتهای دیگری به نام Attraction وجود دارد که در هنگام مبارزه میتوان از آنها با فشردن همین دکمه استفاده کرد. این قدرتها از پارک دیزنی گرفته شدهاند. قدرتهایی چون فنجان چای گردان و قطاری که شلیک میکند. به غیر از این موارد، جادو و لینک را هم داریم. با جادو میتوانید آتش، یخ یا باد و آب را به جان دشمنان بیندازید و با لینک میتوانید شخصیتهایی چون سیمبا از شیرشاه و رالف خرابکار را فرابخوانید. با این که تمام این موارد جذابیت گیمپلی را بالا میبرند اما بازی در نهایت در ارائه یک تجربهای که به صورت پیوسته جذابیت خود را حفظ کند، ناموفق است. در واقع جادو در حد کیبلید آسیب نمیرساند و لینکها دیر به دیر پر میشوند. به این صورت ترجیه میدهید که با همان زدن یا اسپم کردن دکمه A یا ضربدر به کار خود ادامه دهید. بخشی از این موضوع به طراحی مراحل ضعیف و سیستم چالشی بازی برمیگردد. بازی در حالت استاندارد هیچ چالشی برای ارائه ندارد و برای من بعد از ۱۵ ساعت بازی، برای اولین بار در بازی با مرگ آشنا شدم. باسفایتها به صورتی طراحی شدهاند که باید به صورت تکراری ضربه بزنید تا خط جانشان تمام شود و انعطاف لازم برای چالشی شدن ندارند. مخصوصا باسفایتهای آخر بازی که یکی پس از دیگری میآیند و شما با آنها باید بجنگید، دریغ از این که کمی خلاقیت و هیجان در آنها وجود داشته باشد که مجبور شوید حتی کمی به جلو خم شوید. مینیگیمهایی که در طول بازی انجام میدهیم از همه بدتر هستند. مثلا انجام ماموریتهایی چون گشتن اعضای بدن اولاف در دنیای آرندل، یا رقصیدن با راپانزل یا گشتن دنبال خرچنگهای سفید در دنیای کاراییب بسیار طاقتفرسا و خستهکننده هستند. قسمت Gummi Ship بازی هم که با سفینه خود بین دنیاها سفر میکنید به سادهترین شکل ممکن ساخته شده و باز هم خبری از مراحل جذاب و چالشی در این بخش هم نیست.
با تمام این حرفها، گرافیک و موسیقی بازی بسیار عالی است. در هر دنیایی که میرویم، سورا و دوستانش بر اساس قوانین همان دنیا عمل میکنند. به بیان دیگر، گرافیک و صحنههای بصری شبیه به انیمیشنها است. حتی در دنیای کاراییب، سورا و جک اسپارو حالت انیمیشنهای سینماتیک پیدا کردهاند و دنیای بازی رنگ و لعاب فیلم را به خود گرفته است. موسیقیهایی که در ابتدا و انتهای مبارزات میشنویم، حس خوبی را القا میکنند و باز هم در هر دنیا متفاوت هستند تا تفاوت دنیاها بیشتر درک شود.
سخن نهایی
Kingdom Hearts 3 همانطور که پیشبینی میشد، نوستالژیک است و پر است از شخصیتهای محبوب کارتونی و غیرکارتونی. اما بازی نتوانسته به اندازه کافی در زمینههای روایت، شخصیتپردازی و طراحی مراحل خوب عمل کند و هیجان و جذابیت خودش را از دست میدهد.
Kingdom Hearts 3 همانطور که پیشبینی میشد، نوستالژیک است و پر است از شخصیتهای محبوب کارتونی و غیرکارتونی. اما بازی نتوانسته به اندازه کافی در زمینههای روایت، شخصیتپردازی و طراحی مراحل خوب عمل کند و هیجان و جذابیت خودش را از دست میدهد.

موسیقی خوب بازی هیجان مبارزات را توانسته کمی افزایش دهد
وجود کراساُورهای مختلف و شخصیتهای محبوب
کیبلیدها و قدرتهای مختلف و متنوع
طراحی مراحل ضعیف
باسفایتها
قسمت Gummi Ship اجباری و خستهکننده
صداگذاری و دوبله بد و بیروح شخصیتها