سری Just Cause در بین بازیهای جهانباز به دلیل آزادی عملی که به بازیکن میدهد جایگاه ویژهای دارد. بازیهای جهانباز امروزی کمتر به بازیهای قدیمی با این سبک و سیاق شباهت دارند. به طور مثال میتوان به AC Odyssey و Red Dead Redemption 2 اشاره کرد که در اولی دنیای بازی برای المانهای نقشآفرینی درست شده و در دومی دنیای بازی در اختیار داستان است. دیگر کمتر بازی جهانبازی میتوان پیدا کرد که دنیای بازی فقط برای بازیکن و خلاقیت او ساخته شده باشد. اما Just Cause 4 در این مسیر قدم گذاشته است. با این حال، سوال این جا است که در این راه چقدر موفق بوده است؟
داستان بازی را در یک کلمه میتوان «کلیشه» عنوان کرد. سوپرمن مکزیکی ما یعنی ریکو رودریگز حالا به جزیرهای خیالی در آمریکای جنوبی به نام سولیس رفته و قصد دارد آدم بد داستان به نام اسکار اسپینوسا را بکشد، اما وضعیت بد هوایی مانع او میشود. پس او با انقلابیون سولیس همکاری میکند تا مناطق جزیره را از دست اسپینوسا دربیاورد و ارتش Black Hand او که از نسخههای پیشین با آنها آشنا هستیم را شکست دهد. داستانی که از ابتدا میدانیم چه پایانی دارد. متاسفانه شخصیتهای مختلف داستانی هیچ عمقی ندارند. زنی به نام میرا به شما در ماموریتها کمک میکند و با این که پتانسیل لازم برای یافتن چیزهای بیشتر از او وجود دارد، بازی به شما سرنخ کافی نمیدهد. در نهایت با این که چندین شخصیت مختلف در طول داستان معرفی میشوند اما هیچکدام از آنها شخصیتپردازی لازم را ندارند. حتی شخصیت اصلی ما یعنی ریکو هم صرفا یک شخصیت اصلی بزن بهادر است که فقط به دنبال منفجر کردن و کشتن شخصیت منفی داستان است و هیچ چیز جدیدی از او در این نسخه نمیفهمیم. شاید یک مشکل اصلی بازی در این رابطه هم کاتسینها باشند که معلوم نیست چرا بافتهای تکمیلنشده و محو در آنها وجود دارد که نمیگذارد بازیکن ارتباطی با هیچکدام از شخصیتها ایجاد کند.
همانطور که ذکر شد، برای شکست دادن اسپینوسا باید مناطق مختلف جزیره را تصرف کرد. برای تصرف این مناطق باید زیرساختهای ارتش او را خراب کنید. به صورت ساده همان بشکهها و منابع سوخت قرمزی هستند که فریاد میزنند تا ما آنها را منفجر کنیم. با انفجار این زیرساختها درجه هرج و مرج بالا میرود و شما میتوانید مناطق جدیدی را باز کنید. با این که انفجار چیزهای مختلف همیشه مفرح است اما بازی دست شما را در اینجا که نکته اصلی بازی است، بسته است. شما فقط میتوانید منابع سوخت و وسایل نقلیه را منفجر کنید و نمیتوانید به ساختمانهای زیبا آسیبی برسانید. در نهایت بعد از چند ساعت بازی کردن دیگر آن حس تفریح ابتدایی انفجار از بین میرود و تبدیل به یک تکرار و حتی اجبار میشود.
تکرار چیزی است که این بازی شما را وادار به آن میکند. غیر از مراحل اصلی، چندین مرحله فرعی هم وجود دارند، مثل نابود کردن یک پایگاه، بودن در نقش یک بدلکار سینمایی و جست و جو در مقبرههای مختلف به شیوه توم ریدر. اما تمام این مراحل فرعی بعد از انجام چند مرحله ابتدایی کاملا تکراری میشوند. انگار که تیم توسعه بازی یعنی Avalanche چندین مرحله را درست کرده و بعد آنها را تبدیل به یک الگو برای دیگر مراحل کرده است. برای مثال بارها باید مراحلی از قبیل زدن یک دکمه در پایگاه دشمن و منتظر بودن برای هک آن توسط یکی از شخصیتها را انجام داد بدون این که تفاوت خاصی در نحوه انجام مرحله انجام شود و فقط مکان آن تغییر میکند. شاید بگویید که این مراحل فرعی هستند و خب نیاز به انجام دادنشان نیست اما متاسفانه همانطور که ذکر شد برای باز کردن مناطق مختلف و در نتیجه پیشروی در داستان باید زیرساختها را منفجر کنید و برای این کار هم بهترین روش انجام چنین ماموریتهای فرعی است. بنابراین بازی شما را مجبور به انجام فعالیتهای یکسان میکند تا فقط بتوانید در داستان پیشروی کنید.
مشکل به اینجا ختم نمیشود. گیمپلی بازی هم ایراداتی دارد. در این نسخه شما دارای یک چتر، یک وینگسوت (که میتوانید با آن در هوا شناور باشید) و یک تفنگ گرپلینگ برای جابجایی سریع و چسبیدن به ساختمانها دارید. همانند گذشته با تفنگ گرپلینگ میتوانید اشیا را به هم بچسبانید یا به آنها چیزی شبیه توربو بچسبانید تا با سرعت به مکانی که پیشبینی کردهاید برخورد کنند. اما ویژگی جدید یک بالون است. میتوانید با شلیک این بالون به یک شی، آن را به پرواز دربیاورید. با این که این ویژگیها به خودیخود مفرح هستند و کارهای جالبی میتوان با آنها کرد، ولی بازی شما را با خلاقیت خودتان رها میکند. یعنی ممکن است بعد از مدتی دستکاری و آزمایشات مختلف با این ویژگیها، دیگر علاقهای به استفاده از آنها پیدا نکنید و بازی هم شما را وادار به استفاده از آنها یا حداقل استفاده جزئی در مراحل مختلف نمیکند. در نهایت ترجیح میدهید که گانپلی بازی را دنبال کنید.
بازی دارای انواع مختلفی از سلاح گرم است و شما میتوانید از بین چندین رایفل و نارنجکانداز انتخاب کنید. اما فقط میتوانید دو اسلحه حمل کنید. متاسفانه هیچ فکری در مورد مهمات بازی نشده است و در نهایت مجبورید که بعد از تمام شدن مهمات یک اسلحه که تازه از آن خوشتان آمده، آن را با اسلحه دیگری که دشمن به زمین انداخته عوض کنید. یک Aim Assist قوی هم بازی در اختیارتان گذاشته تا نشانهتان به سادگی در حالی که چندین متر با دشمن فاصله دارد، روی او قفل شود. با این که بعد از مدتی ممکن است از این سادگی گانپلی دلسرد شوید اما کمک میکند تا اکشنهای سریع و بالیوودی را تجربه کنید.
اما دنیای بازی وسیع و متنوع است. قسمت شرقی و مرکزی نقشه پوشیده از مناطق سرسبز، جنگلی و مدرنیته است، در حالی که در قسمت شمالی کوههای پوشیده از برف داریم و در قسمت غربی بیابانهای خشک و طوفانهای شنی. گشت و گذار در مناطق مختلف بازی لذتبخش است و Avalanche توانسته تنوع زیادی در دنیای بازی به وجود بیاورد. اما رنگآمیزی دنیای آن کمی مصنوعی به نظر میرسند و حس واقعی بودن نمیدهند. با این حال بعضی مناطق بازی به قدری زیبا هستند که دوست دارید از جایی آویزان شوید و چند دقیقه آنها را مشاهده کنید. با این که دنیای بازی زیبا و کارشده است اما گرافیک آن چنگی به دل نمیزند. بافتهای بعضی مناطق هم دیر لود میشوند یا ممکن است موقع ورود به بعضی مناطق افت فریم مشاهده کنید.
ویژگی جدیدی که به بازی اضافه شده وجود تغییر آب و هوایی است. شما با پیشروی در بازی میتوانید آب و هوای بازی را تغییر دهید و مثلا به یکباره هوای آفتابی را تبدیل به هوای بارانی همراه با رعد و برق کنید. یا یک طوفان عظیم درست کنید که اشیا دور و بر را نابود میکند. با این که این ویژگیها جالب هستند اما کاربردی ندارند. هرکدام از این آب و هواها حتی رفت و آمد شما را سختتر میکنند ودنیای بازی هم آنقدر حس تخریبپذیری نسبت به این وقایع طبیعی نشان نمیدهد.
اما دلسردکنندهترین موضوع درباره بازی، مرده بودن دنیای آن است. به شهرها که بروید مردم در حال فعالیت هستند. یک نفر در ماشینش است و آهنگ گوش میدهد و یک نفر در حال آویزان کردن لباس است. اما این NPCها به دنیای اطراف واکنش نشان نمیدهند و فقط از یک سری فعالیتهای محدود پیروی میکنند. ممکن است به جایی بروید که مردم در حال آواز خواندن هستند و بعد یک بشکه را آتش بزنید و انفجار ایجاد کنید که در نهایت موجب فرار آنها میشود. حالا اگر کمی بعد دوباره به شهر سر بزنید آنها را خواهید دید که در حال آواز خواندن به همان شیوه هستند و دوباره همان عکسالعمل را نسبت به انفجار شما نشان میدهند. حس مفرح آزادی عملی که بازی در اختیار شما میگذارد بعد از مدتی با دریافتن این نکته که تاثیری در دنیای آن ندارد از بین میرود.
Just Cause 4 دنیایی زیبا و متنوع دارد که گشت و گذار در آن و منفجر کردن و کارهای بالیوودی را مفرح میکند. اما بازی به همین قانع است و تلاش لازم برای پرداخت به داستان و شخصیتها نمیکند و مشکلات فنی و مراحل تکراری مانع از این میشود که بتوانید تجربه ماندگاری داشته باشید.
صحنههای انفجار قابل قبول
دسترسی و استفاده از وسایل نقلیه راحت است
میانپردههای (کاتسین) تکمیلنشده
NPCها
روایت و شخصیتپردازی ضعیف
اجبار بازیکن به انجام ماموریتهای تکراری و خستهکننده
گانپلی جذابیتی نسبت به عناوین امروزی ندارد