در داستان بازی Death Stranding با پیچیدگیهایی روبرو خواهید شد که درک آنها نیاز به صرف زمان قابل توجهی دارد! در ادامه تلاش کردهایم تا با ارائهی داستان این بازی، گرههای داستان آن را باز کرده و در درک بهتر آن به شما کمک کنیم، پس با ما همراه باشید.
خروج «هیدئو کوجیما» (Hideo Kojima) به عنوان خالق فرانچایز محبوب Metal Gear Solid (که در ابتدا در انحصار پلتفرم پلیاستیشن قرار داشت) از شرکت «کونامی» (Konami)، نگرانیی را در میان طرفداران آثار این خالق خلاق ایجاد کرد که شاید دیگر شاهد عنوانی همچون Metal Gear Solid نباشیم اما کمی بعد و با انتشار اخبار جدید، متوجه شدیم که خروج کوجیما از کونامی نه تنها مانع خلق آثار شگفت انگیز او نشده، بلکه حتی آزادی عمل بیشتری به او داده است! پس از معرفی استودیوی «کوجیما پروداکشنز» (Kojima Purodakushon)، کوجیما دست به معرفی بازی جدیدی به نام Death Stranding زد که سبک آن با تمام بازیهای امروزی و حتی عناوین پیشین کوجیما به شکل قابل توجهی تفاوت داشت!
پس ازمدتها انتظار و حرف و حدیث در مورد اثر جدید کوجیما، جدیدترین ساختهی او یعنی بازی Death Stranding برای پلتفرم پلیاستیشن ۴ روانهی بازار شد؛ زمانی که نام کوجیما در پشت یک عنوان قرار دارد، نباید انتظار داشت که به راحتی بتوان چیزی را در مورد آن هضم کرد و داستان آن را در نگاه اول متوجه شد! Death Stranding دقیقاً چنین وضعیتی را دارد! در نگاه اول و حتی با صرف چندین ساعت زمان برروی آن، قادر نخواهید بود که داستانش را بخوبی درک کنید، گرچه گیمپلی و کلیات بازی تجربهی خوبی را برای شما به ارمغان خواهد آورد؛ اما برخی از بازیکنان روند پیشرفت در داستان را پس از مدتی خسته کننده و تکراری دانستهاند.
مقدمه: «سم پورتر بریجز» (Sam Porter Bridges)
سم یا سم پورتر بریجز نام شخصیت اصلی بازی Death Stranding است که «نورمن ریداس» (Norman Reedus) به ایفای نقش آن پرداخته؛ سم نام او، بریجز نام سازمان یا آژانسی است که او برای آن کار میکند و پورتر به افرادی گفته میشود که وظیفهی حمل محمولهای را بر عهده دارند؛ بنابراین سم یک مامور تحویل است که برای سازمان بریجز کار میکند؛ این سازمان در تلاش است تا به تشکیل «شهرهای متحدهی آمریکا» (United Cities of America یا به اختصار UCA) بپردازد.
در مقدمهی بازی Death Stranding شاهد معرفی پدیدهی «باران تایمفال» (Timefall Rain) هستیم که روند توسعهی زمان را برای هر چیزی که با آن برخورد داشته باشد، تسریع میکند. در آغاز این بازی سم پورتر بریجر را مشاهده خواهید کرد که از طریق وسیلهی نقلیهی خود یعنی Reverse Tricycle (یک موتور سیکلت اصلاح شده که توسط ماموران تحویل مورد استفاده قرار میگیرد) به سرعت در حال حرکت برروی تپههای سر سبزی است که به ناگاه بدلیل مشاهدهی زنی مرموز (که از ناکجا آباد بر سر راه او ظاهر میشود) دچار سانحه شده و زمین میخورد. پس از سانحه، برای در امان ماندن از باران تایمفال (معنی لغوی تایمفال سقوط زمان است) درون غاری کوچک پناه و در انتظار پایان باران میماند.
زمانی که سم درون غار قرار دارد، با یک «بیتی» (BT یا «بیچت تینگ» (Beached Thing) که به موجوداتی از دنیای پس از مرگ اطلاق میشود که مانند روحی در دنیای زندگان حضور داشته و در صورت مواجه شدن با انسانها، به آنها حمله و آنها را میخورند! البته در ادامه متوجه خواهید شد که علت حضور این موجودات در دنیای زندگان، وقوع پدیدهی Death Stranding بوده و پیش از آن چنین موجوداتی در جهان واقعی حضور نداشتهاند) روبرو میشود؛ او همچنین با زن مرموزی که منجر به ایجاد سانحهای برای سم شد ملاقات میکند؛ شاهد مکالمهای کوتاه بین سم و این زن مرموز در مورد آنکه آنها که هستند و اینکه در ادامه چه باید بکنند خواهید بود؛ این زن مرموز تا پیش از ترک سم، او را مکرراً با اسم کامل خود یعنی سم پورتر بریجز صدا زده و سپس شاهد خوابیدن سم تا زمان اتمام باران تایمفال خواهیم بود. پس از بیدار شدن سم، او تصمیم میگیرد که جهت تحویل محمولهی خود به مقصد مورد نظر، غار را ترک کند؛ یعد از تحویل محموله، سم به یک تیم Corpse Disposal (یکی از تیمهای شرکت بریجز که وظیفهی آنها جمعآوری و سوزاندن انسانها، پیش از ورود آنها به حالت «نکروسیس» (Necrosis) و تبدیل شدنشان به یک بیتی است) ملحق میشود که ماموریت دارند تا یک جسد را پس از عبور از قلمرو بیتیها بسوزانند.
در بدو آشنایی سم و یکی از اعضای این گروه، سم از دست دادن با او خودداری میکند که علت آن، وجود فوبیای لمس شدن از سوی دیگران است و در صورت وقوع چنین چیزی (حتی دست دادن) هراسی در دل فرد دارندهی این فوبیا ایجاد میشود.
در حالیکه تیم Corpse Disposal در تلاش است تا از شرایط جوی بد موجود عبور کند، توسط بیتیها مورد حمله قرار گرفته و دو عضو دیگر گروه طی این حمله کشته میشوند، سم نیز که بطور موقت از معرکه جان سالم به در برده، ««بیبی یونیت» (Bridge Baby یا به اختصار BB یا بچهی بریج، به بچههایی در دنیای بازی Death Stranding گفته میشود که درون یک رحم مصنوعی مادر قرار گرفته و توسط افراد سازمان بریجز جهت شناسایی بیتیهای اطراف مورد استفاده قرار میگیرند) همراه یکی از مامورین را برداشته و در نهایت شاهد یک پدیدهی «ویداوت» (Voidout این پدیده یک انفجار بسیار بزرگ و بر جای ماندن گودالی در همان ناحیهی انفجار است، این پدیده در صورت بلعیده شدن انسانها توسط بیتیها روی میدهد) خواهیم بود.
در مورد بیتیها این توضیح را باید بدهیم که آنها قابلیت مشاهدهی افراد را ندارند و صرفاً از طریق ایجاد سر و صدا (حتی نفس کشیدن) به سمت آنها میروند، بنابراین در برخی مواقع شاهد عبور بیتیها از کنار افراد، بدون آنکه با آنها کاری داشته باشند خواهید بود، همچنین به همین دلیل است که در زمان نزدیک شدن یک بیتی، شاهد گرفتن بینی و دهان افراد از سوی خودشان هستید تا توجه بیتی را به خود جلب نکنند. در دنیای بازی Death Stranding دو نوع بیتی وجود دارد، «گیزر» (Gazer) که به بیتیهای کوچک گفته میشود و بدنبال شکار افراد هستند؛ دستهی دیگر «کچر» (Catcher) نام دارند که به بیتیهای بزرگ گفته شده و افراد شکار شده از سوی گیزرها را خورده و در نتیجهی آن شاهد وقوع پدیدهی ویداوت خواهیم بود.
پس از واقعهی ویداوت، سم با شنیدن صدای یک نوزاد به هوش آمده و او را در بقل میگیرد اما پس از مدتی اندک، نوزاد تبدیل به یک بیتی شده و از سم فاصله میگیرد. سم خود را در ساحلی دیده و سپس شاهد زنی است که در حال آواز خواندن از کنار او گذشته و به سمت آب میرود، سم نیز بدنبال او رفته و ناگهان به درون آب غرق شده و سپس شاهد خاطراتی خواهید بود و در نهایت، سم به هوش آمده و به گودال ناشی از پدیدهی ویداوت نگاه میکند.
مرحلهی اول: «بریجت استرند» (Bridget Strand)
پس از بهوش آمدن سم، او خود را در تشکیلات بریجز دیده و با «ددمن» (Deadman) ملاقات میکند؛ ددمن سم را از خسارات ببار آمده از پدیدهی ویداوت اخیر آگاه کرده و از او میخواهد تا تجهیزات پزشکیای را به محل استقرار رئیس جمهور «بریجت استرند» (Bridget Strand) در مکانی نزدیک به «کپیتال نات سیتی» (Capitol Knot City، پایتخت شهرهای متحد آمریکا) ببرد؛ سم خواستهی ددمن را با اکراه پذیرفته و به ملاقات زنی میرود که برای او همچون یک مادر بوده است.
زمانی که سم به محل مورد نظر میرسد، بریجت از او درخواست میکند که در بازسازی آمریکا به آنها کمک کند اما پس از امتناع سم، شاهد یک صحنهی دراماتیک و نسبتاً دلخراش خواهیم بود و کمی بعد، بریجت در حالیکه به سم میگوید که در ساحل منتظر او است، میمیرد. پس از مرگ بریجت سم به عکسی نگاه میکند که در آن شاهد حضور سم، بریجت و همسر سم یعنی لوسی هستیم؛ لوسی در ابتدا به سم کمک میکرد تا فوبیای لمس شدن خود توسط دیگران را درمان کند، آن دو در نهایت با هم ازدواج کردند اما بر اثر حوادثی، لوسی دست به خودکشی زده و سم نیز که خود را در مرگ او مقصر میدید، سازمان بریجز را ترک کرده و به عنوان یک مامور انتقال مستقل به فعالیت خود ادامه داد.
پس از مرگ بریجت، «دای هاردمن» (Die Hardman) به عنوان رئیس سازمان بریجز از ددمن میخواهد که مرگ بریجت را مخفی نگه داشته و وظیفهی سوزاندن جسد او پیش از ورود به حالت نکروسیس را به سم محول میکند. برای سوزاندن جسد بریجت، سم باید او را به یک کارخانهی متروکه بیرون شهر ببرد، برای این کار، او از بیبی یونیتی که پیش از این در اختیار او قرار گرفت کمک میگیرد تا شاید شانس او را در برابر بیتیها افزایش دهد.
مرحلهی دوم: «سامانتا آمریکا استرند» (Samantha America Strand) معروف به «آملی» (Amelie)
پس از سوزندن جسد بریجت، سم به کپیتال نات سیتی بازگشته و با آملی استرند (دختر بریجت) روبرو شده و از طریق یک هولوگرام با او صحبت میکند؛ آملی به سم، ددمن و دای هاردمن اطلاع میدهد که او در «اج نات سیتی» (Edge Knot City شهری در ساحل غربی آمریکا است که توسط یک گروه جنگ طلب به نام «هومو دیمنس» (Homo Demens) اداره میشود؛ این گروه که میخواهند اج نات سیتی یک شهر مستقل باقی بماند، با شهرهای متحد آمریکا مخالف بوده و در نتیجه، آملی که به همراه گروهی به آنجا رفته بود را دستگیر میکنند) به دام افتاده و از سم میخواهد که طی سفری در سراسر قاره، برای آزادی او تلاش کرده و همچنین در جریان سفر خود، دست به متحد کردن سایر شهرها بزند؛ کاری که آملی از سم میخواهد، در واقع وظیفه و هدف او بوده که شهرهای غیر متحد آمریکا را با هم متحد کند.
سم درخواست آملی را پذیرفته و اعلام میکند که این کار را بخاطر آملی انجام میدهد و برای اینکار، یک Q-pid در اختیار او قرار میگیرد که شامل مجموعهای از معادلاتی حاوی اطلاعات امنیتی است و قابلیت اتصال به «شبکهی کایرال» (Chiral Network) را دارد که شبکهی ارتباطی بریجز محسوب شده و کلیهی شهرهای متحدهی آمریکا را به هم متصل میکند.
سفر سم با ترک کپیتال نات سیتی آغاز میشود، شهری که برروی ویرانههای باقی مانده از «واشنگتن دی سی» (Washington D.C.) ساخته شده است؛ سم به سمت غرب حرکت کرده و در سر راه خود، مراکز توزیع و شهرها را به یکدیگر متصل میکند. زمانی که سم به «پورت نات سیتی» (Port Knot City) میرسد توسط فردی به نام «هیگز» (Higgs سرکردهی گروه جنگ طلب هومو دیمنس است.) مورد حمله قرار میگیرد؛ هیگز برای کشتن سم، یک بیتی غول پیکر را احضار میکند اما سم بوسیلهی یک نارنجک انداز، این بیتی را از پای در میآورد.
پس از نبرد سم با بیتی گفته شده، او بار دیگر همان زن مرموز ابتدای بازی را میبیند که خود را «فراجیل» (Fragile) معرفی میکند؛ آن دو از طریق یک کشتی مربوط به شرکت «فراجیل اکسپرس» (Fragile Express) که در کنار «دریاچهی گریت کراتر» (Great Crater Lake) قرار گرفته، به دریاچهی نات سینی میروند.
مرحلهی سوم: فراجیل
در مدت سفر سم و فراجیل به دریاچهی نات سیتی، فراجیل اطلاعات بیشتری را در مورد خود ارئه میکند؛ براساس اطلاعاتی که فراجیل اعلام میدارد، بدن او آسیب جدیای در برابر باران تایمفال برداشته و همچنین او یک شرکت که در زمینهی نقل و انتقال محمولههای مختلفی به نقاط متفاوت فعالیت دارد را اداره مینماید.
با رسیدن سم به منطقهی مرکزی آمریکا در غرب دریاچهی گریت کراتر، او با مردمی ارتباط برقرار میکند که دیدگاههای مختلفی در مورد فراجیل دارند! برخی از آنها ادعا میکنند که او یک قهرمان است و زندگی نیمی از مردم جنوب نات سیتی را حفظ کرده، اما برخی دیگر معتقدند که او یک تروریست بوده و شهر میانی نات سییتی را نابود کرده است! فراجیل هیچ یک از ادعاهای مردم را رد نکرده و بجای آن، تصمیم میگیرد که حقیقت را برای سم تعریف کرده و نتیجه گیری را به خود سم و قضاوت او واگذار کند! به گفتهی فراجیل، هیگز (که پیش از این سم با او روبرو شد) در تلاش بوده بمبی را به جنوب نات سیتی منتقل و آن را منفجر کند اما فراجیل به محض مطلع شدن، با وجود باران تایمفال، به درون باران رفته و بمب را از شهر خارج کرده تا با این کار خود، شهر را نجات دهد اما در عوض، بدلیل تماس با باران، بدن او آسیب جدیای دیده است (صورت او بدلیل وجود ماسک آسیب ندیده).
اگر بخواهیم داستان فراجیل را به شکل کاملتری بگوییم، فراجیل اکسپرس نام شرکتی بود که توسط پدر فراجیل بنیان نهاده شد و پس از مرگ او، وظیفهی ادارهی آن به دخترش محول شد. در اوایل فعالیت شرکت فراجیل، آنها با شرکت هیگز همکاری میکردند و موفقیت قابل توجهی داشتند، اما طولی نکشید که متوجه شدند هیگز یک تروریست و رهبر گروه هومو دیمنس است و از طریق یک بمب، شهر میانی نات سیتی را نابود کرده و در حین تلاش برای منفجر کردن بمبی دیگر در شهر جنوبی، فراجیل بمب را به خارج شهر و به زیر باران تایمفال منتقل میکند و در این حین، آسیب جدیای میبیند.
مرحلهی چهارم: «کلیف آنگر» (Cliff Unger)
پس از شنیدن داستان فراجیل، سم از طریق Q-Pid خود تلاش میکند که به شهر متصل شود اما بدلیل مشکلاتی که برای شبکهی کایرال ایجاد میشود، سم در میان طوفانی قرار میگیرد! در ادامه سم به طریقی به میدان نبردی منتقل میشود و شروع به دویدن از میان گلولهها و خمپارهها میکند! پس از عبور از این میدان نبرد و رسیدن به سنگرها، سم با سربازی روبرو میشود که تا بدینجا او را چندین بار در فلش بکهایی که پس از اتصال بیبی یونیت با خود پخش میشدند دیده بود. پس از یک نبرد، سم موفق میشود که این سرباز دیوانه که تلاش میکند بیبی یونیت سم را بدزدد، شکست دهد.
پس از نبرد سم با این مرد مرموز، او بار دیگر به خارج از شهر نات سینی جنوبی برگشته و اینطور که بنظر میرسد، بدلیل حضور در آن میدان نبرد، زمان زیادی را از دست نداده است؛ ماموریت بعدی سم به او داده میشود، او باید تجهیزات مورد نیاز «ماما» (Mama) را فراهم کرده تا او بتواند مشکل ایجاد شده برای Q-Pid سم را برطرف و دیگر شاهد مشکل ایجاد شده با شبکهی کایرال نباشیم.
مرحلهی پنجم: ماما
به محض رسیدن به آزمایشگاه ماما (واقع در خرابههای یک بیمارستان که بر اثر تلاش اولیهی هیگز برای نابودی بخش جنوبی شهر نات سیتی از بین رفته است.) مشخص میشود که او فرزندی داشته که بر اثر یک حمله تروریستی، در دنیای دیگر بدنیا آمده و در دنیای واقعی، به شکل یک بیتی (از نوع بی خطر آن!) حضور دارد. ماما یک Q-Pid جدید به سم داده و او را به «مونت نات سیتی» (Mount Knot City) میفرستد تا با «لاکنی» (Lockne) ملاقات کند؛ لاکنی مسئول بخش نرم افزاری Q-Pid است (ماما نیز مسئول بخش سخت افزاری آن) و به سم میگوید که لاکنی قادر به برطرف نمودن مشکل اختلال ایجاد شده برای Q-Pid خواهد بود.
همانطور که ماما از سم خواسته بود، او به مونت نات سیتی و نزد لاکنی میرود، کسی که فکر میکند ماما او را رها کرده و فرزندش را دزدیده و حاضر به همکاری با سم نمیشود، در نتیجه ماما از سم میخواهد تا او را نزد لاکنی ببرد اما پیش از آن، به سم قابلیتی تحت عنوان Chiral Cutting Cuff داده که به او اجازه میدهد تا ارتباط بیتیها را قطع کند و به عنوان تست، آن را برروی فرزند ماما آزمایش میکنند. پس از قطع ارتباط ماما با فرزندش، سم او را نزد لاکنی میبرد اما توسط هیگز مورد حمله قرار گرفته و همچون دفعهی پیش، هیگز یک بیتی غول پیکر دیگر را بر سر راه سم قرار میدهد.
پس از فرار (یا کشتن) بیتی، سم ماما را نزد لاکنی میبرد اما مدت کوتاهی پس از رسیدن آنها، ماما میمیرد اما روح او به بدن لاکنی منتقل شده و روح آنها در یک بدن قرار میگیرد! در نهایت این دو خواهر به یکدیگر پیوسته و لاکنی مشکل نرم افزاری Q-Pid جدید سم را برطرف کرده و او راه خود را جهت اتصال شهرهای آمریکا با شبکهی کایرال ادامه میدهد.
پیش از ادامه اجازه دهید تا در مورد ماما و لاکنی توضیحی ارائه دهیم؛ اسم واقعی ماما «مالینگن» (Malingen) بوده و خواهر دو قلوی لاکنی محسوب میشود. ماما و لاکنی ارتباط قویای با یکدیگر داشته و همانطور که گفته شد، ماما به عنوان مسئول بخش سخت افزاری و لاکنی به عنوان مسئول بخش نرم افزاری شبکهی کایرال با سازمان بریجز همکاری میکنند؛ پس از مشکلات باروری که آن دو داشتند، در نهایت ماما بارور شده اما همانطور که گفته شد، این فرزند بصورت یک بیتی در جهان واقعی حضور مییابد و نتیجهی آن، جدایی دو خواهر از یکدیگر بود. بدلیل نوع تولد فرزند ماما، اتصالی میان او و این فرزند برقرار شد که پس از قطع آن از سوی ماما (برای کمک به سم جهت راضی کردن لاکنی) پس از مدتی شاهد مرگ او بودیم.
مرحلهی ششم: ددمن
در حالی که سم مسیر خود را میپیماید، ددمن ظاهر شده و اطلاعاتی در مورد مشکل بیبی یونیت همراه سم که «لو» (Lou) نامیده میشود ارائه میدهد؛ به گفتهی ددمن، لو بدلایلی قابلیت ردیابی بیتیها را از دست داده است؛ در بخش دیگری از صحبتهای آن دو، ددمن به سم در مورد دای هاردمن هشدار میدهد چرا که او رازهای خطرناکی را در گذشته خود دارد و سپس جهت برطرف کردن مشکل لو، به سراغ تنظیم مجدد او میرود و از سم میخواهد که بدون وجود هیچ راهنمایی، چند ایستگاه موجود در منطقهی بیتیها را به یکدیگر متصل کند.
پس از اتصال چند ایستگاه نزدیک، ددمن با سم تماس گرفته و از او میخواهد تا با یکدیگر ملاقاتی در یک تشکیلات کوهستانی در نزدیکی مونت نات سیتی داشته باشند. زمانی که سم به محل قرار میرسد، بار دیگر به میدان نبردی منتقل میشود!
مرحلهی هفتم: کلیفورد آنگر
بار دیگر سم باید در مقابل مردی قرار بگیرد که در فلش بکهایی شاهد حضور او بودهایم! گرچه اینبار دیگر بیبی یونیتی وجود ندارد که سم را راهنمایی کند؛ او تصمیم میگیرد تا اول ددمن را پیدا کرده، بیبی یونیت را از او پس گرفته و سپس به سراغ این سرباز دیوانه برود و او را شکست داده و خودش، ددمن و بیبی یونیت را از این میدان نبرد فراری دهد؛ پس از بازگشت به دنیای واقعی، ددمن اطلاعاتی را در مورد این سرباز دیوانه در اختیار سم قرار میدهد.
ددمن این سرباز را از روی پلاک او شناسایی میکند، کلیفورد آنگر، پیش از وقوع پدیدهی Death Stranding او در عراق، افغانستان و بسیاری از کشورهای دیگر مشغول جنگ بوده است. در این لحظه به سم دستور داده میشود تا جسد ماما را نزد «هارتمن» (Heartman) ببرد؛ هارتمن محققی است که در کوهستانهای نزدیک مونت نات سیتی زندگی میکند. سم در حالیکه بار دیگر بیبی یونیت را در محل خود برروی قفسهی سینهاش نصب کرده (گرچه بنظر میرسد که بدلیل تنظیمات مجدد، او خیلی سم را به یاد نمیآورد.)، مطابق دستور دریافتی راهی مقصد جدید خود میشود.
مرحلهی هشتم: هارتمن
زمانی که سم به آزمایشگاه هارتمن میرسد، محقق جوانی از او دعوت میکند که به اتاق هارتمن برود، جاییکه ظاهراً هارتمن برروی یک تخت بیمارستانی خوابیده و دقیقه شمار ساعت کنار او برروی سه دقیقه تنظیم شده و با صفر شدن آن، هارتمن از خواب بیدار شده و در مورد منشا پدیدهی Death Stranding با سم صحبت میکند؛ به گفتهی هارتمن، Death Stranding پدیدهی جدیدی برروی سیارهی زمین نیست، گرچه بدلیل محدودیت هارتمن (قلب او هر ۲۱ دقیقه میایستد و ۳ دقیقه طول میکشد تا دستگاه شوک الکترونیکی شوکی را به قلب او وارد کرده و او به زندگی باز گردد؛ در این سه دقیقه، هارتمن وارد جهان دیگر شده و بدنبال خانوادهی خود، یعنی همسر و دخترش میگردد) صحبت آنها محدود میشود.
برای تحقیق بیشتر برروی پدیدههای Death Stranding که در گذشته روی دادهاند، هارتمن از سم میخواهد تا برخی اکتشافات باستانی و کهن را به دست برخی از افراد برساند تا محققین مختلف بتوانند با ارتباط با یکدیگر، برروی این موضوع کار کنند؛ پس از اجرای خواستهی هارتمن و ارتباط افراد از طریق شبکهی کایرال، هارتمن نتیجه گیری میکند که در گذشته، پنج رویداد Death Stranding برروی زمین روی داده و همهی آنها در نزدیکی یک «موجود انقراض» (Extinction Entity) بوقوع پیوستهاند و منجر به ارتباط ساحل، جهانهای زنده و پس از مرگ به یکدیگر شدهاند. پس از دریافت اطلاعات جدید بدست آمده، ددمن سم را به اج نات سیتی فرستاده تا کارهای نهایی شبکهی کایرال را به اتمام برساند.
مرحلهی نهم: هیگز
با رسیدن سم به مقصد مورد نظر، او باید از قابلیتها و تواناییهای بیتیها استفاده و اشیاء را در طول زمان حرکت دهد تا از سد غیر قابل عبوری گذر کند؛ با رسیدن سم به اج نات سیتی، بار دیگر شاهد حضور هیگز خواهیم بود، او مجدداً یک بیتی غول پیکر (شبیه چیزی که در ابتدای بازی دیدیم) را در مقابل سم قرار میدهد؛ پس از مبارزه با این بیتی، سم و فراجیل تصمیم میگیرند تا هیگز را تا ساحل تعقیب و کار او را یکبار و برای همیشه پایان دهند.
پس از یک درگیری نهایی، سم، فراجیل و هیگز را تنها گذاشته تا فراجیل تصمیم نهایی را در مورد او بگیرد؛ فراجیل بدلیل بلایی که که در گذشته هیگز بر سر او آورده، از او کینه داشته و همیشه بدنبال انتقام بوده است. پس از صحنهی درگیری با هیگز و مشاهدهی صحنههای عجیب دیگری، آملی پدیدار شده و با کشاندن سم به داخل آب، منجر به بیداری او در جهان واقعی میشود.
مرحلهی دهم: دای هاردمن
با تمام شدن کار شبکهی کایرال، از سم خواسته میشود تا به کپیتال نات سیتی برگردد که این موضوع به معنی یک سفر طولانی برای او است؛ در راه بازگشت به محلی که همه چیز از آنجا شروع شد، سم با بیتیهای مختلفی روبرو میشود؛ در بخشی از راه بازگشت، بار دیگر سم به یک میدان نبرد منتقل و در مقابل کلیفورد آنگر قرار میگیرد.
مرحلهی یازدهم: کلیفورد آنگر
این آخرین رویارویی سم و کلیفورد آنگر است، سم بایستی یکبار و برای همیشه این سرباز کهنه کار را از پای در آورده و بار دیگر پای به جهان واقعی بگذارد؛ پس از پیروزی در مبارزه، کلیف به سم میگوید: “آنها به من گفتند که نام تو سم پورتر است، اما اسم تو سم بریجز است.” سپس صدای اسلحه شنیده شده و کلیف برای همیشه ناپدید میشود. بار دیگر سم در حالیکه در جهان واقعی قرار دارد از خواب بیدار میشود.
مرحلهی دوازدهم: بریجز
زمانی که سم به پورت نات سیتی میرسد، از او خواسته میشود که برای بهبود وضعیت جسمانی فراجیل، محمولهای از «کریپتوبیوت» (Cryptobiote یک موجود کوچک کرم شکل است که در دنیای بازی Death Stranding بارها شاهد خورده شدن آن از سوی شخصیتهای مختلفی نظیر سم و فراجیل بودهایم، این موجود قابلیت خنثی سازی اثرات باران تایمفال را دارد) را از پورت نات سیتی به کپیتال نات سیتی منتقل کند. در این سفر، سم بار دیگر با بیتیها روبرو میشود؛ پس از آنکه سم محمولهی کریپتوبیوت را به فراجیل میرساند، او یکی از آنها را خورده و وضعیت جسمانیاش بهبود مییابد.
با بهبود وضعیت فراجیل، سم و دیگران زمان مناسبی را پیدا میکنند تا برروی تهدید انقراضی که با آن روبرو هستند کار کنند، چراکه تحقیقات هارتمن نشان داده، آملی ششمین موجودیت انقراض محسوب میشود؛ چون بدن آملی در ساحل وجود داشته و حضور فیزیکی در جهان واقعی ندارد، فراجیل باید سم را به ساحل منتقل کند؛ سم به ساحل منتقل شده و تلاش میکند که جلوی ششمین انقراض کرهی زمین را بگیرد.
مرحلهی سیزدهم: سم استرند
با رسیدن به ساحلی که آملی در آن قرار دارد، شاهد مشاجرهای که آن دو در مورد تمام دروغهایی که در تمام این سالها آملی به سم گفته خواهیم بود. آملی اعتراف میکند که او ششمین موجودیت انقراض است و از سم میخواهد که تا ابد در کنار او در ساحل بماند، چراکه فرقی نمیکند چه اتفاقی بین آن دو رخ دهد، انقراض بعدی بالاخره بگونهای از راه میرسد و کار آنها نهایتاً آن را به تعویق میاندازد، اگر امروز نشد، فردا یا صد هزار سال دیگر، بالاخره این پدیده روی خواهد داد؛ با وجود تمام حرفهای آملی، سم باز هم تصمیم میگیرد تا از رویداد انقراض نهایی جلوگیری و در نتیجه، آملی را در آغوش گرفته تا به او نشان دهد که تنها نیست و او را متقاعد کند که نظرش را در مورد انقراض زمین تغییر دهد.
پس از تلاشهای سم در متقاعد کردن آملی، آملی جزئیاتی را در مورد حوادثی که برای او رخداده ارائه میکند؛ توضیحات آملی با بریجت شروع میشود؛ به گفتهی او، بریجت تجربهی مرگ را طی یک عمل جراحی داشته و در نتیجهی آن، بدن و روح بریجت تقسیم شده، بدن او همان بریجتی بود که در ابتدای بازی شاهد مرگ او بودیم و روح او، آملی است که برای همیشه در ساحل اسیر شده است؛ به لطف ارتباط آملی با سم، او توانست با موجودات زندهی دنیای واقعی ارتباط برقرار کند.
پس از توضیحات آملی، سم در ساحل به دام میافتد تا آنکه ددمن از ارتباط بیبی یونیت او استفاده و سم را به دنیای واقعی باز میگرداند. در ادامه شاهد نامیده شدن دای هاردمن به عنوان رئیس جمهور جدید شهرهای متحد آمریکا بوده و سم سازمان بریجز را به حال خود رها میکند.
مرحلهی چهاردهم: لو
پس از آنکه سم از همهی شخصیتهایی که در طول سفرش به او کمک کردند خداحاقظی کرد، شاهد اعترافاتی از سوی دای هاردمن در مورد کلیفورد آنگر خواهیم بود. در بخش دیگری، ددمن به سم اعلام میکند که لو مرده و بهتر است که او را سوزانده یا از رحم مصنوعی خارج کند. در ادامه شاهد اتصال مجدد سم به بیبی یونیت و فلش بکهای بیشتری در مورد کلیف خواهیم بود که اطلاعات بیشتری را در مورد گذشتهی او به ما میدهد؛ براساس اطلاعات جدید، آن بیبی یونیتی که کلیف در مورد آن صحبت میکرد، بیبی یونیت سم، یعنی لو نبوده و اسم آن بیبی یونیت، سم (هم نام شخصیت اصلی بازی) بوده است؛ پس از آنکه بریجت به کلیف شلیک میکند، آملی بیبی یونیت کلیف را نجات میدهد که نتیجهی آن وقوع رویداد Death Stranding و نابودی زمین بوده است؛ سپس سم فرصتی پیدا میکند تا با کلیف صحبت کرده و در نتیجه متوجه میشود کلیف، پدر او است (پیش از این کلیف فکر میکرد که بیبی یونیت همراه سم، پسر او است!) و کلیهی فلش بکهایی که او در طول بازی به عنوان یک بیبی یونیت از درون یک رحم مصنوعی میدیده، در واقع مشاهدات و تاریخچهی ذهنی خود سم بودهاند.
در آخرین صحنه از بازی، سم از سوزاندن لو خودداری کرده و او را از رحم مصنوعی بیرون میآورد و نتیجهی آن، زنده شدن مجدد لو است؛ همچنین سم متوجه میشود که لو در واقع یک دختر بوده و «لوئیس» (Louise) نام دارد، همان نامی که سم و همسرش قصد داشتند برروی دخترشان بگذارند.
در همینجا داستان بازی Death Stranding که هم اکنون برای پلتفرم پلیاستیشن ۴ در دسترس قرار دارد و در تابستان سال ۲۰۲۰ برای پلتفرم رایانهی شخصی نیز در دسترس قرار میگیرد، پایان مییابد؛ امیدواریم از خواندن داستان این بازی لذت برده باشید.
در ادامه بصورت خلاصه و جهت رفع ابهامات داستان بازی، اطلاعاتی را در مورد برخی از شخصیتها ارائه میکنیم:
سم پورتر بریجز
پسر کلیفورد آنگر که در طول بازی در زمان اتصال سم و بیبی یونیت همراه او، در فلش بکهایی شاهد او بودیم و در دنیای بازی نیز سه بار با او مبارزه کردیم. کلیف در ابتدا فکر میکرد که بیبی یونیت همراه سم فرزندش است و در ابتدا قصد در اختیار گرفتن آن را داشت اما در پایان متوجه شد که سم پسر واقعی او است.
سم توسط بریجت (که در پایان بازی متوجه شدیم بریجت و آملی در واقع یک نفر هستند) بزرگ شد.
کلیفورد آنگر
یکی از نیروهای ویژهی ایالات متحدهی آمریکا که در جنگهای متعدد این کشور در عراق، افغانستان و … حضور داشت و دای هاردمن (رئیس سازمان بریجز و رئیس جمهور جدید شهرهای متحد آمریکا) یکی از سربازان بنام او محسوب میشده. کلیف با زنی به نام لیزا بریجز ازدواج میکند اما پیش از آنکه لیزا بتواند فرزند خود (که قصد داشتند او را سم بنامند) را بدنیا آورد، دچار سانحهای شده و در نتیجهی آن، بریجت تصمیم میگیرد تا از سم در پروژهی بیبی یونیتها استفاده کند اما کلیف با این موضوع موافق نبوده و تلاش میکند تا به همراه سم فرار کند اما در نهایت گیر افتاده و توسط بریجت به او شلیک میشود؛ پس از این رویداد، بریجت در قالب آملی سم را به ساحل برده و سپس او را به زندگی بازگرداند که نتیجهی آن، باز شدن راهی برای ورود بیتیها به جهان و وقوع پدیدهی Death Stranding بود. کلیف خود نیز برای بازپس گیری پسرش، به عنوان یک بیتی بارها به دنیای واقعی بازگشته و به اشتباه به سم (پسر خودش) حمله میکرد.
دای هاردمن
عضو اسبق نیروهای ویژهی آمریکا و یکی از سربازان زیر دست کلیفورد آنگر که به همین منظور، زمانی که کلیف قصد فرار با پسرش سم را داشت، دای هاردمن که قابلیت شلیک به او را داشت، تردید کرده و بجای او، بریجت به کلیف شلیک میکند.
آملی
در پایان بازی متوجه میشویم که آملی و بریجت در واقع یک نفر هستند؛ زمانی که او جوانتر بوده، بر اثر حادثهای مرده و در حالیکه جسم او در جهان زندگان حضور داشته، روح او به ساحل منتقل شده است؛ به همین دلیل روز به روز بریجت پیر شده اما روح او که در ساحل قرار داشته و در طول بازی بسیار آن را دیدهایم، دست نخورده باقی مانده است! از دیگر حقایقی که در پایان بازی و توسط محققی به نام هارتمن کشف میشود، این است که آملی ششمین انقراض زمین بوده اما پس از آنکه او صحبتهای سم را میشنود، تصمیم میگیرد تا با فدا کردن خود، جلوی انقراض انسانها را بگیرد.
ساحل!
در طول مدت بازی بارها به ساحل رفتیم و برگشتیم اما این ساحل کجاست؟ ساحل به دنیایی گفته میشود که روح افراد مرده به آنجا میرود (در واقع جهانی بین جهان زندگان و مردگان). نکتهی قابل توجه در مورد ساحل، ظاهر و شکل و شمایل متفاوت آن برای هر فرد است! بطور مثال ساحل آملی و سم شبیه به یک ساحل واقعی است اما ساحل کلیف شبیه به یک میدان نبرد است!
پیکرهای شناور برروی هوا
برخی زمانها شاهد پنج پیکر شناور برروی هوا بودهایم که نمادی از پنج عامل انقراضهای پیشین (هر پیکر مربوط به یک انقراض) بودهاند و در پایان بازی متوجه میشویم که آملی ششمین پیکر محسوب میشود که با توجه به از جان گذشتگی او، فعلاً دوران انقراض ششم به تعویق میافتد.
لو کیست؟
لو بیبی یونیت همراه سم است که در ابتدا در اختیار یکی از اعضای تیم Corpse Disposal قرار داشت اما پس از مرگ حمل کنندهی آن، سم برای تشخیص بیتیها از آن استفاده کرد. لو در به پایان رساندن ماموریتهای سم کمک شایانی در برابر بیتیها به او کرد و در پایان بازی، بدلیل آنکه لو مرده بود، ددمن به سم پیشنهاد میدهد که یا او را بسوزاند یا آنکه او را از رحم مصنوعی خارج کند، با خودداری سم از سوزاندن لو و خارج کردنش از رحم، شاهد بازگشت او به زندگی بودهایم.
مررررررسی لطفا داستان days gine هم بگید
فوق العاده بود واقعا ممنونم خواهش میکنم باز هم داستان های بازی رو توضیح بدین مثلا داستان بازی ویچر یا اسکایریم هم خیلی دوست دارم بدونم ممنونم از شما اقا فرشاد
سلام دوست عزیز
خوشحالم که از این داستان خوشتون اومد و نظرتون رو با ما به اشتراک گذاشتید.
عالی بود بازم داستان بازی ها رو توضیح بدین
عالی خیلی خوب توضیح دادین