فرانچایز Mafia یکی از مجموعههای جذاب و پرطرفدار در صنعت بازیهای ویدیویی است. آخرین نسخه منتشر شده از این مجموعه بازی Mafia 3 است که در این مطلب قصد داریم تا داستان آن را مورد بررسی و ارزیابی قرار دهیم. با پیکسل آرتس همراه باشید تا داستان این بازی جذاب را مورد بررسی قرار دهیم.
شروع داستان
داستان بازی به صورت خاطره روایت میشود و چندین نفر داستان این بازی را از دیدگاه خودشان تعریف میکنند. در نهایت میتوانیم کل داستان بازی را بر اساس این خاطرهها متوجه شویم.
اولین نفری که داستان بازی را روایت میکند، پدر جیمز است. بخشهای دیگر از بازی از دید جان داناوان روایت میشود و در نهایت نفر دیگری که داستان بازی را تعریف میکند جاناتان مگوایر است که مامور FBI بوده و بر روی پرونده لینکلن کار میکند، البته او نقشی در بازی ندارد.
پدر جیمز داستان زندگی شخصیت اصلی بازی یعنی لینکلن کلی را آغاز میکند. پدر جیمز میگوید که لینکلن در سال ۱۹۴۷ در شهر نیو بوردو به دنیا آمد اما دو سال بعد مادر او لینکلن را جلوی یتیم خانه رها میکند.
در سن ۱۱ سالگی لینکلن از یتیم خانه رفته و عضو گروه گنگ سیاه میشود. رئیس این گروه فردی به اسم سامی رابینسون است. او لینکلن را به عنوان فرزند خوانده خود میپذیرد.
در سال ۱۹۶۶ لینکلن به ارتش آمریکا پیوسته و به ویتنام میرود تا برای کشور آمریکا بجنگد. لینکلن در واقع قصد دارد تا با این کار نشان دهد که هیچ تفاوتی با سایر مردم آمریکا ندارد و یک شهروند عادی آمریکایی است اما بعد از ۲ سال او دوباره به نیو بوردو بر میگردد.
بعد از بازگشت لینکلن به شهر، پسر سامی یعنی الیس به استقبال او آمده و با یکدیگر به بار سامی میروند تا لینکلن پیش خانواده برگردد. با رسیدن لینکلن، سامی شروع به سخنرانی کرده و به او میگوید که ما به تو به خاطر جنگیدن افتخار میکنیم.
پدر جیمز که در حال روایت قصه لینکلن است به این نکته اشاره میکند که سامی قصد داشت تا شهر را ترک کرده و به کالیفرنیا برود تا پیش یکی از دوستان قدیمی خودش در یک شرکت کشتی سازی کار کند. روزی که لینکلن قصد داشت تا شهر را ترک کند، میبیند که سامی و الیس در حال بحث بر سر یک موضوع هستند.
لینکلن علت بحث را از آنها میپرسد و سامی جواب میدهد که آنها با گروهی خلافکار به اسم هائیتیاییها به مشکل برخوردند اما این مشکل خیلی زود برطرف میشود.
لینکلن به بار سامی میرود اما در همین زمان گروهی از هائیتیاییها به بار حمله میکنند. گروه گنگ سیاه میتوانند آنها را شکست دهند. بعد از این اتفاق لینکلن با عصبانیت به سراغ سامی رفته و از او میپرسد که داستان چیست؟
سامی میگوید که چند ماه قبل تمامی پولها، جواهرات و حتی منابع طبیعی منطقه هالو که توسط او اداره میشود به دست هائیتیاییها افتاده و حالا شرایط سامی بهم ریخته و از نظر مالی دچار مشکل است. سامی میگوید که به خاطر این مشکل الان سه ماه است که او هیچ پولی نتوانسته به بزرگترین مافیا شهر یعنی سال مارکانو بدهد و این مسئله میتواند عواقب بسیار بدی برای گروه گنگ سیاه داشته باشد.
همان شب لینکلن تصمیم میگیرد تا به مقر هائیتیاییها حمله کند. او میتواند هائیتیاییها را یکی پس از دیگری از پا دربیاورد و در نهایت به رئیس گروه یعنی باکا میرسد. لینکلن باکا را میکشد و همه چیز را پس میگیرد. در همین زمان یک زن هائیتیایی به اسم کاساندرا خودش را به لینکلن نشان میدهد و میگوید که او توسط باکا زندانی شده و مورد اذیت و آزار قرار میگرفته.
بعد از تمام شدن ماموریت لینکلن پیش سامی برمی گردد و به او میگوید که همه چیز تمام شد. سامی هم که حسابی خوشحال شده به لینکلن میگوید که سال مارکانو او را به کاخ خودش دعوت کرده.
خیانت
بعد از وارد شدن لینکلن به کاخ، او دوست قدیمی خودش و پسر سال مارکانو یعنی جورجی را میبیند. بعد از وارد شدن به عمارت، لینکلن با سال مارکانو و ویتو اسکالتا (شخصیت اصلی نسخه دوم) مواجه میشود.
علت حضور ویتو در کاخ مارکانو مشخص نیست و او به سرعت کاخ را ترک میکند. بعد از رفتن ویتو، سال مارکانو پشت سر او صحبت کرده و به ویتو “تازه به دوران رسیده و فاسد” میگوید.
سال مارکانو به لینکلن میگوید که هر ساله ماموران فدرال پولهای کهنه و قدیمی را از گردش خارج کرده و آنها را نابود میکنند تا پولهای جدیدی جایگزین شوند. او ادامه میدهد که الان وقت مناسبی است تا به عنوان مامور فدرال به سراغ بانک رفته و پولهای بانک را سرقت کنیم.
لینکلن قبول میکند تا در این ماموریت باشد. بعد از آن سال به لینکلن میگوید که سن سامی بالا رفته و به خاطر اتفاقات اخیر قصد داریم تا یک فرد جدید را جایگزین سامی کنیم. سال از لینکلن میخواهد که جایگزین سامی شود اما او قبول نمیکند و میگوید که سامی همیشه به او کمک کرده و به خاطر همین علاقهای ندارد تا جای او را بگیرد.
چند وقت بعد روز ماموریت سرقت فرا رسیده و لینکلن و جورجی با لباس مامورین فدرال وارد بانک شده و پولها را سرقت میکنند. بر اساس برنامه ریزی بعد از رسیدن به گاو صندوق، الیس (پسر سامی) و دنیس (پسر یکی از زیر دستان مارکانو به اسم توماس برک) کف بانک را منفجر کنند و همه از بانک خارج شوند.
پس از اتمام سرقت همه در داخل بار سامی جمع میشوند تا جشن بگیرند. سال مارکانو هم به بار میآید تا پولی که از سامی بدهکار بوده را از او بگیرد. ناگهان همه چیز بهم میریزد و اعضا گروه مارکانو شروع به کشتن تیم سامی میکند. حتی تیری به سمت صورت لینکلن نیز شلیک میشود اما با خوش شانسی زنده مانده و گلوله از کنار سر لینکلن رد میشود. اعضا تیم سال مارکانو الیس، سامی و دنیس را میکشند و بار را آتیش میزنند.
درست در همین زمان است که پدر جیمز لینکلن را نجات میدهد. لینکلن زمانی که در حال بی هوش شدن بود فقط یک جمله را تکرار میکرد: “با جان داناوان تماس بگیر.”
آغاز یک نبرد
جان داناوان دوست صمیمی لینکلن در ارتش آمریکا و یک مامور CIA بود. به دلیل جراحات شدید مدتها طول میکشد تا لینکلن بتواند دوباره مثل قبل شود. در همین مدت پدر جیمز و داناوان از او مراقبت میکردند.
بعد از بهتر شدن حال لینکلن او تصمیم میگیرد که انتقام دوستان خودش را بگیرد. پدر جیمز به او میگوید که فقط از سال مارکانو انتقام بگیرد و این ماجرا را تمام کن. لینکلن اما قبول نمیکند و میگوید که باید تمام اعضا خانواده مارکانو را جلوی چشم او بکشد، درست همان کاری که سال با او کرده است.
جان داناوان، لینکلن را به دفتر کارش میبرد و به او میگوید که تنهایی نمیتوانند از مارکانو انتقام بگیرند و نیاز به کمک دارند. داناوان ادامه میدهد که قصد دارد تا از افراد مختلفی کمک بگیرد. یکی از آنها گروه هائیتیاییها است.
لینکلن از صحبتهای جان متعجب میشود، چرا که فکر میکرد بعد از کشتن باکا گروه هائیتیاییها از بین رفته است. جان به او میگوید که با کشتن باکا آنها یک رهبر جدید پیدا کردهاند و در حال قویتر شدن هستند.
لینکلن برای این که بفهمد رئیس هائیتیاییها کیست، به صورت مخفیانه دوباره به مقر آنها میرود. ناگهان متوجه میشویم که رئیس جدید هائیتیاییها کاساندرا است و او در مورد این که باکا او را زندانی کرده دروغ گفته بود تا بتواند زنده بماند و فرار کند.
کاساندرا با لینکلن صحبت میکند و میگوید که سامی به درخواست سال حتی با رنگین پوستها نیز بد رفتاری میکرده و به همین دلیل هائیتیاییها با سامی به مشکل بر میخوردند.
لینکلن به کاساندرا درخواست همکاری میدهد و به او میگوید که با گرفتن نیرو از کاساندرا به گروهاش اجازه میدهد تا منطقه هالو را در اختیار بگیرد.
کاساندرا به لینکلن میگوید که تنها زمانی این معامله را قبول میکند که او فردی به اسم ریچی را به قتل برساند. ریچی جانشین سامی بوده و خواهر کاساندرا را نیز کشته است. البته پیش از کشتن ریچی باید دو نفر از دوستان نزدیک او از بین بروند.
اولین نفر مرل است که یکی از مهمترین بارهای شهر را مدیریت میکند. نفر دوم نیز چارلی است که در کلیسای منطقه هروئین خرید و فروش میکند. لینکلن و جان با کمک یکدیگر میتوانند مرل و چارلی را به قتل برسانند.
در نهایت این دو به سراغ ریچی میروند و لینکلن متوجه میشود که در شبی که همه به قتل رسیدند، این ریچی بود که الیس را کشت. در نهایت لینکلن با خشم تماما ریچی را به قتل میرساند.
بعد از اتمام ماموریت گروه هائیتیاییها به تیم لینکلن اضافه میشوند. جان به او میگوید که حالا باید توماس برک، رئیس گروه ایرلندیها و پدر دنیس را به تیم خود اضافه کند. البته قبل از توماس باید به سراغ ویتو اسکالتا رفته و او را نیز به تیم اضافه کنند تا بتوانند سال را از بین ببرند. جان به لینکلن میگوید که چند وقتی است که هیچ خبری از ویتو نیست، به همین دلیل لینکلن تلاش میکند تا ویتو را پیدا کند.
لینکلن در نهایت میتواند ویتو را پیدا کند در حالی که در داخل فریزر زندانی شده است. برادر زاده سال او را حسابی کتک زده بود و ویتو را بسته بود تا آرام آرام بمیرد، اما لینکلن میتواند ویتو را نجات بدهد و حالا او نیز به دنبال انتقام از سال است. ویتو به لینکلن میگوید که اگر به او کمک کند تا برادر زاده سال مارکانو را بکشد، او نیز به تیم لینکلن میپیوندد.
در نهایت آنها میتوانند برادر زاده مارکانو را پیدا کنند. ویتو برادر زاده مارکانو را شکنجه میدهد تا بگوید که به چه دلیلی سال میخواسته تا ویتو را بکشد. او میگوید که سال قصد دارد تا یک کازینو بسازد و چون ویتو از سوی کمیسیون مافیاها در شهر نیو بوردو این وظیفه را دارد تا رفتار گروههای مافیایی را زیر نظر بگیرد و اجازه ندهد تا آنها بیش از اندازه قدرت را به دست بگیرند، سال تصمیم میگیرد تا او را حذف کند. پس از این اعتراف در نهایت ویتو برادر زاده مارکانو را میکشد.
بعد از این اتفاق ویتو نیز به تیم لینکلن اضافه میشود. با اضافه شدن ویتو، لینکلن به سراغ توماس برک میرود. بعد از کمک کردن به توماس برای برگرداندن قدرتاش، در نهایت او نیز به تیم لینکلن اضافه میشود.
بعد از جمع شدن تیم، لینکلن به کاساندرا، ویتو، توماس و جان میگوید که آنها باید هفت نفر از تیم مارکانو را بکشند تا در نهایت بتوانند به سراغ سال بروند.
در مسیر انتقام
اولین نفر انزو کونتی هست که یک ستوان بازنشسته، خلافکار و دلال است. او مدیریت ایستگاههای قطار شهر نیو بوردو را برعهده دارد. جان به او میگوید که در چند وقت اخیر حجم بسیار زیادی از مصالح ساختمانی با استفاده از قطار شهر به سمت ساحل رفته و احتمالا برای ساخت کازینو قرار است تا از این مصالح استفاده شود.
لینکلن به سراغ گنگ انزو کونتی رفته و میتواند آنها را به قتل برساند. سپس با انزو تماس گرفته و به او میگوید که اگر انزو به او بگوید مصالح ساختمانی از سمت چه کسی برای سال ارسال شده است، او به انزو کاری نخواهد داشت و به او کمک میکند. انزو قبول میکند و به لینکلن میگوید که تجهیزات از طرف فردی به اسم رمی دوال ارسال میشود.
لینکلن میفهمد که رمی در رادیو شهر نیو بوردو کار میکند و فرد مشهوری است. او پس از به دست آوردن اطلاعات انزو را به منطقهای میبرد تا از دست ماموران سال در امان باشد.
در ادامه میبینیم که سال به پسرش میگوید که قصد دارد تا با ساختن این کازینو دنیای جرم و جنایت را کنار گذاشته و با مدیریت کازینو زندگیاش را ادامه دهد، اما این حقیقت ماجرا نیست.
در واقع نقشه سال این بود که با از بین بردن سامی، ویتو و توماس برک، افراد جدیدی را به عنوان زیر دستان خودش در شهر قرار بده و با پول سرقت شده از بانک کازینو را بسازد. بعد از این اتفاق او میتواند قمار را در شهر قانونی کند و سپس همه افرادی که قصد قمار دارند به سراغ کازینو او میآیند. با انجام این نقشه دیگر نیازی نیست تا سال تحت نظر کمیسیون مافیا فعالیت کند و میتواند آزادانه و بدون هیچ نظارتی هر کاری که دوست دارد، انجام دهد. در همین زمان است که خبر زنده بودن لینکلن به سال میرسد.
بعد از این اتفاقات جان به لینکلن میگوید که یکی از دوستان سال به اسم پاوانی سفرهای مختلفی به کوبا داشته و احتمالا قصد دارد تا وسایل مربوط به کازینو را از کوبا وارد آمریکا کند. اما داستان بازی Mafia 3 در اینجا دچار یک پیچش داستانی میشود.
حقیقت
پس از تعقیب پاوانی، لینکلن میتواند او را گیر بیاندازد اما در همین لحظه پاوانی به او میگوید که پولهای سرقت شده از بانک تقلبی بوده و مارکانو او را به کوبا فرستاده بود تا یک جعل کننده پول به اسم آلوارز را به نیو بوردو بیاورد.
در واقع برنامه مارکانو دزدیدن پول نبود، بلکه او میخواست تا قالبهای چاپ پول را از بانک بدزدد و حالا تمامی قالبهای چاپ پول در اختیار او است. سال میخواست با کمک آلوارز از قالبهای چاپ پول استفاده کند و پول لازم برای ساخت کازینو را خودش به صورت تقلبی بسازد.
بعد از این اتفاقات میفهمیم که رمی یکی از سرمایه گذاران شهر است و برنامه سال این است که کازینو را در منطقهای بسازد که مدیریت آن بر عهده رمی است. البته این منطقه تنها در اختیار رمی نیست و او با خواهر سال، یعنی اولیویا مارکانو شریک است.
رمی گروهی به اسم اتحادیه جنوب را نیز تشکیل داده که در واقع افراد نژاد پرست سفید پوست هستند. این گروه افراد رنگین پوست را دزدیده و آنها را به عنوان برده به سفید پوستهای پولدار میفروشند. بعد از این که لینکلن ماجرا گروه اتحادیه جنوب را میشنود، به سراغ این گروه رفته و در یکی از مراسمات آنها، اعضا این گروه را میکشد. او میتواند رمی را پیدا کند و آتش بزند. بعد از کشته شدن رمی، سال و اولیویا متوجه میشوند که او تمامی دارایی خودش را به نام برادر زادهاش زده است.
اولیویا و سال برنامهای میریزند تا یک امضا صوری از برادر زاده رمی بگیرند و بعد تمامی مدارک را جعل کنند. در همین زمان لینکلن با لباس پیشخدمتها به کاخ سال میآید. او در نهایت میتواند اولیویا را بکشد. پیش از مرگ، لینکلن نشانی برادر زاده رمی را از اولیویا میگیرد. وقتی به سراغ او میرود، لینکلن میبیند که تیم مارکانو او را دست گیر کرده و حسابی کتک زدهاند اما نتوانستهاند از او امضا بگیرند.
لینکلن او را نجات داده و پیش جان میبرد تا داناوان برادر زاده رمی را نجات دهد و از شهر خارج کند. فردا همان روز متوجه میشویم که اولیویا زنده مانده و او را به بیمارستان منتقل کردهاند اما یک نفر به صورت نامحسوس به سراغ او آمده و در بیمارستان اولیویا را کشته است.
جان به لینکلن خبر میدهد که آلوارز، جعل کننده پول کوبایی به شهر رسیده است و اگر لینکلن عجله کند، میتواند قبل از افراد مارکانو او را بگیرد. لینکلن میتواند آلوارز را پیدا کند. او به آلوارز میگوید که اگر به او بگوید که قرار است پولها در چه مکانی جعل شوند، لینکلن او را از دست مارکانو نجات میدهد. آلوارز میگوید که پولها قرار بود در یک باشگاه زیر زمینی که برای برادر مارکانو یعنی تامی است جعل شود.
لینکلن، آلوارز را پیش پدر جیمز میبرد و او را نجات میدهد. سال که حسابی از اتفاقات رخ داده عصبانی است به برادرش میگوید که باید با قدرت از وسایل و تجهیزات چاپ پول مراقبت کند و اگر لینکلن به سراغش آمد، او را بکشد.
لینکلن پیش یکی از دوستان خود میرود تا او را به عنوان یک مبارز به باشگاه تامی ببرد. لینکلن وارد باشگاه شده و به عنوان فایتر شروع به مبارزه با افراد مختلف میکند. بعد از مبارزه لینکلن به رختکن میرود اما میبیند که تامی و گروهش در رختکن منتظر هستند تا او را بشکند. آنها لینکلن را بی هوش میکنند.
بعد از به هوش آمدن لینکلن میبیند که تامی در حال ریختن بنزین بر روی او است و میخواهد تا او را آتش بزند. لینکلن میتواند در همین زمان دستهای خود را باز کند، تامی را بکشد و تمامی افراد او را از بین ببرد.
در نهایت لینکلن میتواند قالبهای چاپ پول را نیز به دست بیاورد. سال مارکانو که حالا تمامی برنامه هایش بهم خورده، برای ساخت کازینواش تلاش میکند تا پول قرض کند. او یکی از بزرگترین فروشندگان هروئین یعنی سانتانگلو را به عمارت خود دعوت میکند تا از او پول قرض بگیرد.
سال و سانتانگلو توافق میکنند تا او پول را دریافت کند اما به افراد سانتانگلو اجازه بدهد تا هر چقدر که علاقه دارند اقدام به تولید و عرضه هروئین در داخل شهر کنند. سانتانگلو حتی به سال میگوید که لینکلن را برای او میکشد. سال با وجود این که از مواد مخدر متنفر است و به دلیل قوانین مافیا نمیتواند معاملات خرید و فروش مواد مخدر را انجام دهید، معامله را قبول میکند. تیم سانتانگلو به سراغ لینکلن میروند تا او را بکشند اما لینکلن میتواند آنها را از سر را بردارد و خود را به سانتانگلو برساند و او را بکشد.
نفر بعدی تونی درازیو، یعنی موکل و حسابدار اصلی خانواده مارکانو است که لینکلن به سراغ او میرود. تونی درازیو معمولا با برادر بزرگ سال، یعنی لو مارکانو کار میکند. تونی یکی از دست نیافتنیترین اعضا گروه مارکانو است، چرا که او در بالاترین طبقه بلندترین هتل شهر کار میکند و تنها برای کشتن افراد از دفتر خود خارج میشود.
لینکلن برای کشتن تونی، راننده ماشین او را کشته و با اسم او وارد هتل و دفتر کار تونی میشود. در همین زمان تونی در حال صحبت با لو مارکانو است و به او میگوید که خودش اتفاقاتی که افتاده را حل و فصل میکند. در همین زمان لینکلن از راه میرسد و تونی را میکشد. لینکلن یک دفترچه را نیز از دفتر تونی بر میدارد.
نبرد با خانواده مارکانو
در ادامه داستان بازی مافیا ۳ بعد از کشتن تونی، لینکلن به سراغ جان رفته و به او میگوید بر اساس دفترچهای که در دفتر تونی پیدا کرده، او فهمیده که لو مبلغ بسیار زیادی را به حساب یکی از قاضیهای شهر واریز کرده است. هدف از این رشوه آن است تا قاضی، قمار را در شهر آزاد کند.
لینکلن به سراغ قاضی رفته و او را میکشد. بعد از این اتفاق سال پیش لو میرود و با او دعوا میکند که چرا نتوانسته از قاضی محافظت کند. لو به سال میگوید که یک سناتور به نام جیکوب را میشناسد که با رشوه دادن به او میتواند قمار را در شهر آزاد کند.
لو برای رشوه دادن به جیکوب در کشتی تفریحی خود یک مراسم برگزار میکند اما ناگهان انفجاری رخ میدهد و لینکلن که باعث بروز این انفجار بوده وارد کشتی میشود. قبل از آن که لینکلن بتواند لو و جیکوب را بکشد، ناگهان کشتی نیز منفجر میشود.
بر اثر این انفجار جیکوب میمیرد اما لینکلن و لو به داخل آب میافتند. لو تلاش میکند تا فرار کند اما لینکلن میتواند لو را دستگیر کند و به او میگوید که باید یک پیغام به برادرش برساند.
فردا آن روز جنازه لو به مجسمه مشهور شهر به دار آویخته شده است. لینکلن یک پیغام روی تابلو نوشته و به دور گردن لو انداخته. روی تابلو نوشته “یک جیکوب دیگر را پیدا کن.”
حالا سال تمامی دوستان خود را از دست داده است و عصبانی است. او با جورجی صحبت میکند و با هم به این نتیجه میرسند که با تمامی نیروهای خود به کازینو نصفه و نیمه بروند و تلاش کنند تا زنده بمانند.
لینکلن و جان تمامی مدارک و اسناد را از بین میبرند تا ردی از آنها باقی نماند. او به کازینو میرود و تمامی افراد مارکانو و جورجی را میکشد. در نهایت لینکلن به سراغ سال میرود.
پایان
بعد از صحبت کردن با سال، بالاخره لینکلن میتواند مارکانو را بکشد و انتقام دوستانش را از او بگیرد.
بعد از کشتن سال، لئو (شخصی که در نسخه دوم در زندان با او آشنا شدیم) به سراغ لینکلن آمده و به او میگوید که پس از کشتن سال، اعضا کمیسیون مافیا ترسیدهاند که شاید تو به سراغ آنها بیایی. لئو به لینکلن میگوید که بعد از کشتن سال تو به هدفت رسیدی و دیگه وقتش رسیده تا این ماجرا را تموم کنی.
بعد از این گفتگو شما میتوانید به سه مدل داستان بازی مافیا ۳ را به اتمام برسانید:
- شما تبدیل به بزرگترین مافیا شهر میشوید و میتوانید گستره قلمرو خودتان را تا شهرهای دیگر نیز ببرید. البته شما مدارس مختلفی را نیز تاسیس کرده و به افراد ضعیف جامعه نیز کمک میکنید. در این پایان پدر جیمز را از دست میدهید.
- شما سه دوست خود یعنی ویتو، توماس و کاساندرا را میکشید و وقتی سوار ماشین خود میشوید، توسط بمبی که پدر جیمز در ماشین شما کار گذاشته کشته خواهید شد.
- شما شهر نیو بوردو را به یکی از سه دوست خود میدهید و از شهر برای همیشه خارج میشوید.
حرف آخر
در این مطلب داستان بازی Mafia 3 را به شما معرفی کردیم. اگر نظری در رابطه با این بازی دارید، میتوانید با ما به اشتراک بگذارید و در رابطه با نقاط قوت و ضعف این بازی صحبت کنید.
دیگر داستانهای سری بازی مافیا:
من هیچ وقت نمیتونم ویتو رو بکشم اصلا
درست میگی اما یادت باشه ویتو تامی آنجرلو رو کشته از نظر من گزینه یک
ولی من میتونم مافیا۱ رو که بازی کردی ویتو شخصیت اولی داستانو کشته پس خودشم باید بمیره خلاص
داستانش واقعا عالی بود حتی زمانی که مافیا ۱ بازی میکردم نمیدونستم ویتو توی نسخه دوم شخصیت نسخه اول رو میکشه بعد اینکه فهمیدم خیلی ضد حال خوردم کلا کشتن شخصیت های نسخه قبلی واقعا دردناکه بلاخره یک عمر خاطره باهاشون داری
من بازی کردنی هیچی نفهمیدم ولی متنتون فوق العاده بود دمتون گرم
من که به شخصه نمیتونم گزینه دو رو انتخاب کنم بالا خره یه هم خاطره داریم هم با کینکلن و مخصوصا ویتو. بنظرم گزینه ای که میتونه خیلی نزدیک باشه به داستان اول گزینه سه بعد گزینه یک
سلام. خیلی عالی. فقط یه مشکلی من دارم. من نمیتونم طناب رو از دستام باز کنم. میشه راهنمایی کنید؟ ممنون میشم
سلام،دکمه r3 یا l3 رو بالا پایین کن،بعد وقتی روی دشمن دایره رو نشون داد ،بزن دایره رو
سلام، چطوری میتونم گزینه های پایانی رو انتخاب کنم آخه؟
مال من یا سوار ماشین می شدی یا هواپیما.
سلام من مافیا یک و اون موقع ۵تا سی دی بود نصب کردم وبازی تموم کردم و سخت ترینش مسابقه ماشین تامی داشت بود ۳هفته وقت گزاشتم تا بردم .اما در مورد این نسخه چون مافیا ۲ رو شخصه بازی نکردم اما بدبختی وداستان ویتو قهرمان دو رو دیوه بودم و برای مافیا ۳ که تا نصف بازی کردم و مشکل سیستم پیش اومد و تو مرحله ازادی ویتو خراب شد .برای پایانشگزینه ۴ انخاب میکنم .بعد از اینکه دیالگش با لیو تموم میشه مستقیم سیستم و شات دوان میکنم . کا هیچ کدوم از پایان ها رو انجام ندم… ادامه مطلب »