بازی Max Payne 3 یک عنوان سوم شخص شوتر و سومین نسخه از سهگانه مکسن پین میباشد که در سال ۲۰۱۲ توسط استودیو راکاستار (Rockstar) ساخته و برای پلتفرمهای رایانههای شخصی، پلیاستیشن ۳ و ایکسباکس ۳۶۰ منتشر شده است. داستان بازی ۹ سال پس از وقایع Max Payne 2 دنبال میشود و مکس را نشان میدهد که به عنوان محافظ رودریگو برانکو ثروتمند و خانوادهاش در کنار دوست و همکار سابقش رائول پاسوس کار میکند. مکان بازی در São Paulo برزیل است و جالب است بدانید که طرح این بازی توسط Dan Houser، سازنده و نویسنده سری بازیهای Grand Theft Auto ،Red Dead Redemption و Bully نوشته شده است. بازی Max Payne 3 به دلیل داستان تاریک، گیم پلی عالی و حالت جدید چند نفره توانست نمرات ۸۷/۱۰۰ در Metacritic و ۹/۱۰ در Steam را دریافت، و در کنار آن تحسین منتقدان را به همراه داشته باشد. در ادامه میپردازیم به داستان فوقالعاده قسمت سوم و پایانی سهگانه Max Payne در مرجع مورد علاقه شما، پیکسل آرتس.
سالها پس از کشتن ولادیمیر لم (Vladimir Lem)، مکس پین به دلیل شریک شدن با مونا ساکس (Mona Sax) که یک جنایتکار شناخته شده میباشد از NYPD بازنشسته میشود. بعد از آن او به شهر Hoboken واقع در New Jersey نقل مکان کرده و به الکل و مسکن اعتیاد شدید پیدا میکند. مکس در یک بار به طور اتفاقی با آنتونی دمارکو جونیور (Anthony DeMarco Jr)، پسر یک رئیس اوباش محلی و رائول پاسوس (Raul Passos)، یکی از آشنایان سابق خود در آکادمی پلیسی مواجه میشود، پاسوس مشغول صحبت با مکس میشود و امیدوار است که بتواند مکس را برای یک کار امنیتی خصوصی در آمریکای جنوبی جذب کند. مکس در ابتدا درخواست را رد میکند، اما او در پی یک درگیری آنتونی جونیور را میکشد و بعد از آن است که او موافقت میکند که به همراه پاسوس به برزیل برود.
مکس و پاسوس برای خانواده ثروتمند برانکو در سائو پائولو مشغول به کار میشوند، این خانواده متشکل از سه برادر است: تاجر رودریگو، سیاستمدار ویکتور، و اهل مهمانی مارسلو. در طی یک مهمانی که در پنت هاوس رودریگو برگزار شد، رودریگو و همسرش فابیانا توسط یک باند خیابانی به نام Comando Sombra ربوده میشوند، اما به سرعت توسط مکس نجات مییابند. فابیانا، خواهرش (و معشوق پاسوس) جیووانا و مارسلو بعداً توسط همان باند در یک کلوپ شبانه هدف قرار میگیرند و در نهایت موفق به ربودن فابیانا میشوند. مکس و پاسوس با آدمربایان در یک استادیوم فوتبال قرار میگذارند تا در برابر پول خواسته شده فابیانا را آزاد کنند، اما این معامله توسط یک گروه شبه نظامی راستگرا و یاغی معروف به Crachá Preto که منتظر فرصت مناسب بودند مورد حمله قرار میگیرد و پول را میدزدند. مکس و پاسوس تصمیم میگیرند برای نجات فابیانا به پایگاه Comando Sombra حمله کنند اما آدمربایان پایگاه را به همراه فابیانا تخلیه کرده بودند.

مکس و پاسوس برمیگردند تا در مورد اوضاع با خانواده برانکو و آرماندو بکر (Armando Becker)، رئیس یک واحد ویژه پلیس معروف به UFE در مورد اوضاع گفتگو کنند. هنگامی که همه به جز رودریگو و مکس از ساختمان خارج میشوند، گروهک Crachá Preto به ساختمان حمله میکند. هنگامی که مکس در تلاش برای بازگرداندن سیستم امنیتی و پاکسازی ساختمان است، یک قاتل ناشناس وارد دفتر رودریگو میشود و او را ترور میکند. هنگامی که مکس به دفتر رودریگو بازگشت و جسد او را پیدا کرد، در زیر میز متوجه یک بمب ساعتی میشود و به سرعت تلاش میکند تا فرار کند. هنگامی که او در تلاش برای یافتن راهی برای خارج شدن از ساختمان در حال سوختن است، بسیار برایش آشکارتر میشود که کسی قبلاً بمبهای زیادی را در ساختمان کاشته بوده. پس از فرار، او یکی از اعضای در حال مرگ Crachá Preto را پیدا میکند و قبل از مرگ از او حرف میکشد، و میفهمد که فابیانا در فاولای سائوپائولو است و مکس هدف واقعی این حمله بوده است، نه رودریگو.
مکس خود را به خاطر هر اتفاقی که برای خانواده برانکو افتاده مقصر میداند، عذاب وجدان سنگینی او را از درون آزار میدهد اما او از مصرف مشروبات الکلی خودداری میکند و سر خود را میتراشد تا خود را برای یک تلاش دیگر در جهت نجات فابیانا آماده کند. مکس عازم فاولا میشود و در آنجا توسط یک کارآگاه محلی به نام ویلسون دا سیلوا (Wilson Da Silva) باخبر میشود که Crachá Preto با رودریگو، همکاریهای غیر قانونی بسیاری داشته و رودریگو آنها را در جهت تخریب و خالی از سکنه کردن روستاهای مورد نظر خود استخدام میکرده تا بتواند ساختمانهای مورد نظر خودش را در آن تیکه زمینها بنا کند. دا سیلوا توضیح میدهد که فکر میکند UFE و ویکتور همه به وضعیتی که اکنون مکس در آن قرار دارد مرتبط هستند. او همچنین مکان فابیانا را فاش میکند.
مکس به سمت مکان فابیانا میرود و متوجه میشود که مارسلو و جیووانا را نیز در آنجا نگه داشتهاند زیرا آنها سعی کردهاند که خودشان به آدمربایان باج را پرداخت کنند تا فابیانا را آزاد کنند. سرانو (Serrano)، رهبر کماندو سومبرا، فابیانا را اعدام میکند و به همراه جیووانا و مارسلو فرار میکند. همانطور که مکس آنها را تعقیب میکند، UFE به فاولا حمله میکند و دهها انسان بیگناه را در این روند میکشد. وی سپس شاهد مبادله پول میان Crachá Preto و UFE برای کسانی است که به دلایل نامعلومی در حملات دستگیر شدهاند. مکس مارسلو و جیووانا را در دست میلو ریگو (Milo Rego)، فرمانده دوم کراچا پرتو مییابد، میلو برای اینکه به UFE بهانهای برای حمله بدهد مارسلو را زنده زنده میسوزاند. مکس میلو را میکشد و جیووانا را نجات میدهد و سپس از طریق جنگیدن راه خود را به سمت شهر باز میکند و منتظر پاسوس میماند تا آنها را از طریق هلیکوپتر از این شهر خارج کند. به محض ورود پاسوس، گروههای Crachá Preto برای کشتن آنها وارد عمل میشوند و مکس مجبور به دفاع از آنها میشود. پس از دفع حمله، پاسوس با جیووانا فرار میکند و مکس را پشت سر رها میکند که در نهایت دا سیلوا به موقع خود را میرساند و مکس را فراری میدهد.
مکس و دا سیلوا به یک پارکینگ میرسند و درباره وضعیتی که در آن قرار دارند شروع به صحبت میکنند. سیلوا به مکس میگوید که به نظر میرسد پاسوس آن کسی نیست که قبلا بوده و از او میپرسد که او و پاسوس ماهها قبل در پاناما چه کاری انجام دادهاند؟ سپس یک فلش بک نشان داده میشود که مکس و پاسوس در کانال پاناما در حال محافظت از مارسلو در یک مهمانی روی قایق هستند که توسط دزدان دریایی چریکی مورد حمله قرار میگیرند. مکس آنها را در تلاش برای دستیابی به انبار مخفی درون قایق مییابد و مطمئن نیست که چه محتویاتی درون آن وجود دارد، اما این را میداند که دیگر آنجا چیزی نیست. او بعداً مارسلو و پاسوس را پیدا میکند که سعی داشتند با محموله ناشناخته از آنجا دور شوند. مکس متوجه دلیل استخدام خود توسط پاسوس میشود، پاسوس در پاناما قصد داشت که مکس را قربانی تمام اتفاقات نشان دهد، میخواست که مکس را یک فرد عصبی همیشه مست نشان دهد که باعث کشته شدن افراد میشود و نمیتواند کار خود را به درستی انجام دهد.

دا سیلوا مکس را در مورد هتلی رده پایین مطلع میکند که در آن Crachá Preto و کماندو سومبرا دیده شدهاند. اما تعداد کمی از آنها هتل را ترک میکنند. مکس کشف کرد که این پایگاه برای قاچاق اعضای بدن در بازار سیاه است و افسران فاسد UFE افراد دستگیر شده را برای قاچاق اعضای بدن جابهجا میکنند و پول میگیرند. مکس، سرانو را به عنوان یکی از قربانیان پیدا میکند اما او از جان او میگذرد و آن را در عذاب خود رها میکند. مکس مواد منفجره را برای نابودی کل ساختمان آماده میکند و پاسوس موفق میشود رهبر Crachá Preto، آلوارو نئوز (Álvaro Neves) را قبل از شلیک به مکس بکشد. سرانجام مکس متوجه میشود که محموله موجود در قایق تفریحی پول حاصل از یکی از عملیاتهای ویکتور بوده که باید در پاناما پولشویی میشده، همچنین متوجه میشود که پاسوس از تلهای که برای او در پاناما گذاشته بودن بی خبر بوده و اطلاعی نداشته. مکس پاسوس را میبخشد تا به همراه جیووانا باردار برزیل را ترک کنند و به دنبال زندگی بهتر بروند، آرزویی که پاسوس برای مکس هم میخواهد و به او میگوید که گذشته را فراموش کند و به زندگی ادامه دهد.
دا سیلوا نتیجه گیری میکند که بکر (Becker) و ویکتور پشت همه چیز هستند و از مکس می خواهد که این مسئله را یکبار برای همیشه پایان دهد، شخص دا سیلوا نمیتواند به صورت قانونی جلوی آنها را بگیرد چرا که فساد عمیقا در درون سازمان ریشه کرده و ممکن است برای شخص او گران تمام شود. مکس به دنبال نبردی سنگین وارد ساختمان UFE میشود و در مییابد که واحد UFE بکر عامل ترور رودریگو هستند. ویکتور به مکس توضیح میدهد که او برای کارزار سیاسی خود پول بیشتری از برادرش رودریگو میخواست اما او قبول نمیکرد، به همین دلیل به Crachá Preto دستور داد که در استادیوم کمین کنند و آن پول را به سرقت ببرند، آن پول در نهایت صرف احداث حلقه قاچاق اعضای بدن شد که سود آن کار هم در جهت برنامههای شخص ویکتور استفاده میشد.

ویکتور و بکر به سمت فرودگاه فرار میکنند و مکس هم در تعقیب آنها قرار دارد. همانطور که این دو در شرف پرواز هستند، مکس خودش را میرساند و نبرد آغاز میشود. بکر تلاش میکند که مکس را بکشد اما در انجام آن ناکام مانده و بر اثر انفجار یک نارنجک انداز تکه تکه شده و مکس آن را رها میکند تا از شدت سوختگی جان دهد. در این بین، با کمک دا سیلوا، مکس به سمت باند فرود میآید و پرواز را متوقف میکند. او در نهایت ویکتور را گیر میاندازد و میخواهد که او را اعدام کند، اما دا سیلوا وارد میشود و او را متقاعد میکند که از جان او بگذرد و اجازه دهد که ویکتور تا ابد در شرم و بیچارگی خود زندگی کند. ویکتور میخندد و میگوید که “میدونی که من میتونم راه برم” به این معنی که میتواند تمام اتهاماتی که وارد میشود را تکذیب و برطرف کند، که مکس در جواب میگوید “آره میتونی اما قراره لنگ بزنی” و سپس پای ویکتور را خرد میکند.
یک هفته بعد، مکس اخبار را در ساحلی در باهیا (Bahia) دنبال میکند و مشاهده میکند که UFE به دلیل ارتباط با قاچاق اعضای بدن، برای همیشه منحل شده است، همچنین ویکتور برانکو در سلول خود به دار آویخته شده و همچنان مشخص نیست که آیا او خودکشی کرده و یا او را مجبور به اینکار کردهاند. آخرین صحنه بازی هم ما مکس را مشاهده میکنیم که مشغول لذت بردن از تعطیلات خود در ساحل باهیا برزیل بوده و آماده ادامه زندگی است.
کتاب زندگی مکس در همینجا به پایان میرسد، بعد از تمام مشکلات و سختیهایی که پشت سر گذاشت، لیاقت این را دارد که باقی زندگی خود را آنطور که میخواهد ادامه دهد. امیدوارم که از این مقاله نهایت استفاده و لذت را برده باشید، همچنین پیشنهاد میکنم که داستان Max Payne 1 و Max Payne 2 را برای درک بهتر داستان و شخصیت مکس مطالعه بفرمایید.
خیلی عالی بود
لطفا سراغ داستان بازی horizon zero dawn و سری بازی assassin’s creed هم برید
سلام
داستان بازی Horizon Zero Dawn پیشتر در سایت منتشر شده که در لینک زیر قابل مشاهده است:
https://www.pixelarts.ir/videogames-story/horizon-zero-dawn-story/
داستان بازی والهلا هم در این لینک قابل مطالعه است:
https://www.pixelarts.ir/notes/assassins-creed-valhalla-story/
بازی هم زمان با ترجمه شما تمام کردم خیلی عالی بود